شعر «زين وداع آتشين»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

زين وداع آتشين ، کز شهر قرآن می‌کنی
آستان وحی را ، بی تاب و حيران می‌کنی
ای که با جمعی پريشان ، از مدينه می‌روی
قلب زهرا را ، ز حال خود پريشان می‌کنی
تا ابد بنياد غم ، از غصه ات ماند بپا
کاخ شادی را چرا با خاک يکسان می‌کنی ؟
ای که مصباح هدايت هستی و فلک نجات
از چه با اين اشکها ايجاد طوفان می‌کنی ؟
با عزيزان می‌روي و ، زادگاه خويش را
پيش چشم فاطمه ، خالی ز جانان می کنی
سينه بشکسته او ، رفت از يادش دگر
با دلی بشکسته هجران را چو عنوان می‌کنی
مصطفي را قصه پيراهنت مدهوش کرد
زينب از اين پيرهن بردن ، پشيمان می‌کنی
اي ذبيح کربلا ، جانها فدای حج تو
ای که خود را در منای عشق ، قربان می‌کنی
در طوافت کعبه بر گرد تو می گردد حسين
کآمدی ، در بيت حق ، تجديد پيمان می کنی
اشک بيت الله می‌جوشد ، ز چشم زمزمش
از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران می‌کنی
کعبه بگرفته ست دامانت ، که برگرد ای حسين
اين حرم را ، ز فراقت ، جسم بی جان می‌کنی
مروه گردد بی فروغ و ، بی صفا گردد صفا
کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان می‌کنی
نهضت خونين تو ، سرمشق آزادی بود
بهترين تعليم را ، از درس قرآن می‌کنی
جان فدای تربت تو ، اي طبيب جسم و جان
درد عالم را به درد خويش درمان می‌کنی
ابر رحمت می شود ، اين چشمه اشکت ( حسان )
ز آن ، تاريک قبرت ، نور باران می‌کنی
حبیب چایچیان