ترکیب بند در مرثیه عاشورا

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

باز این چه نغمه است که دستان سرای عشق
آهنگ ساز کرده به شور ونوای عشق
آن کاروان کجاست که بانگ درای او
افکنده است غلغله درنینوای عشق
شور حسینی است مگر کز ره حجاز
ساز عراق کرده به برگ و نوای عشق
سوداگر خداست که نقد روان به کف
بگرفته درمعاملۀ خونبهای عشق
از سر به راه دوست دویده ست یار صدق
در نی نوای وصل دمیده ست نای عشق
یا بانگ هو هو الحق و آواز دوست دوست
خواند به گوش عالمیان ماجرای عشق
از جان و دل نهاده قدم در ره بلا
یعنی منم شهید بیابان عشق
از آسمان هلال محرّم چو شد برون
رفت از دل زمین و زمان طاقت و سکون
ماه نو آمد از شفق سرخ آشکار
چون خنجر برهنه که افتد به طشت خون
با پیکر خمیده عیان گشت در سپهر
شکل هلال چون رقم حرف حا و نون
بر لوح چرخ با قلم نور این دو حرف
ما را به نام حسین است رهنمون
یعنی که تا قیامت از آن ماجرا که رفت
رمزی بود نوشته بر این چرخ نیلگون
در کربلا چو شد علَم شاه دین بلند
گردید رایت ستم و کفر سرنگون
فریاد از آن ستم که به آل عبا رسید
از شامیان ناکس و از کوفیان دون
ای کوفیان چه فتنه ز نو کرده اید ساز
با آل مصطفی چه جفا کرده اید باز
آهنگ کوفه کرد ز یثرب امام دین
نور خدا و شمع هدی ماه راستین
تا دستگاه کفر و ستم سرنگون کند
دست خدا در آمده گوئی زآستین
خم کرد آسمان سر تعظیم سوی خاک
چون خون پاک شاه زمان ریخت بر زمین
زان خون فزود قدر چنان خاک پست را
کاندر برَش حقیر بود چخ هفتمین
خورشید کس ندیده بدان گونه پر فروغ
یاقوت کس ندیده بدان منزلت ثمین
از آن شرف که خون شهیدان به خاک داد
سایند مهر و ماه بر او جبهه و جبین
شیطان نکرد سجده بر این خاک زین سبب
او را لقب ز غیب رجیم آمد و لعین
شیطان که بود روح پلید یزید شوم
بر بام ملک بر شده همچون سیاه بوم
زان ماجرا که رفت به میدان کربلا
عقل است مات و واله و حیران کربلا
دریای عشق حق به تلاطم چو اوفتاد
جوشید موج خون زبیابان کربلا
یا رب چه شد که کشتی نوح نجی فتاد
در لجّۀ هلاکت به طوفان کربلا
از بازی سپهر سر سروران دین
افتاد همچو گوی به میدان کربلا
زان عشق و آن شهادت و آن صبر و آن یقین
عقل است محو و سر به گریبان کربلا
در منزلت فزونتر و در رتبه برتر است
از بام عرش ، پایۀ ایوان کربلا
فخر حسین و ننگ یزید است تا ابد
سرلوحۀ جریدۀ دیوان کربلا
کاری که حق به درگه عدلش ظُلامه ساخت
یا للعجب ، یزید از او بارنامه ساخت
هر تیر کز کمان کمین بلا بجَست
گوئی نشانه اش دل اولاد فاطمه ست
باد جفا به گلشن آل عبا وزید
و اندام سرو و قامت شمشاد را شکست
باغی که خُلد پیش تماشای اوست زشت
سروی که سرو در بر بالای اوست پست
برخاست ناله از دل کرّوبیان قدس
چون گرد غم به چهرۀ آل نبی نشست
گیتی کمان به خستن پاکان حق گشاد
گردون کمر به کشتن آزادگان ببست
آن را به طعن نیزۀ شامی ربود سر
این را به ضرب خنجر کوفی برید دست
از منجنیق حادثه سنگی بیاوفتاد
کافکند در زُجاجه انوار حق شکست
برخاست چون زآل نبی ناله و فغان
برشد ز خاک ناله و زد صیحه آسمان
در کاروان آل نبی قحط آب شد
از سوز تشنگی دل طفلان کباب شد
در چشم تشنگان حرم داشت ماریه
اندر خیال آب چو موج سراب شد
میدان جنگ و سوز عطش تاب آفتاب
یارب که از شنیدن آن زهره آب شد
در راه حق که شاه شهیدان به پیش داشت
آن منع آب و تاب عطش فتح آب شد
گر نیک بنگریم همان آب و تاب بود
کز وی بنای دولت مروان خراب شد
از ملّت نبی به نبی زادگان رسید
جوری که روح کافر از او در عذاب شد
سر پنجۀ عروس جفاکار روزگار
از خون پاک آل پیمبر خضاب شد
یک ذرّه گر زشرم وادب داشت آفتاب
می کرد تا به حشر نهان روی در حجاب
ای شهسوار معرکۀ کربلا حسین
ای یکّه تاز عرصۀ عشق و بلا حسین
ای نور آسمان و زمین ، آفتاب دین
ای زادۀ نژادۀ شیر خدا حسین
ای نودمیده گلبن بستان فاطمه
ای نو نهان گلشن آل عبا حسین
نوباوۀ رسول و جگر گوشۀ بتول
پروردۀ کنار شه اولیا حسین
در جلوه گاه عشق روان تاب کام سوز
آیینۀ زدوده دل حق نما حسین
کهف امان و باب حوائج توئی که خلق
در مانده چون شوند بگویند یا حسین
حق را مجاهدی چو تو در روزگار نیست
در شهر بند عشق چو تو شهریار نیست
گر ماجرای حادثۀ کربلا نبود
رسمی زدین پاک پیمبر به جا نبود
گر نهضت حسین نمی بود از حجاز
در شام و کوفه شرع محمّد به پا نبود
خونی به خاک ریخته شد در ره خدا
کو را ز قدر غیر خدا خونبها نبود
دین خدای زنده شد از خون پاک تو
این شد که خونبهاش به غیر از خدا نبود
نقشی که بر زمین زشهیدان کتابه بست
در منزلت کم از صُحُف انبیا نبود
جانسوز نوحه ای که شنیدی زکربلا
سازش مگر سوز درون "سنا" نبود
چشم کرم ز درگه الطاف حقّ نداشت
گر دست او به دامن آل عبا نبود
باب نجات جز در آل رسول نیست
طاعت مگر به شرط ولایت قبول نیست
دیوان سنا
جلال الدین همائی (سنائی)