شعر «لاله سرخ»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

خون خورم در غم آن طفل جای لبنش
ریخت دست ستم حرمله خون در دهنش
کودکی کآب ز سرچشمۀ عصمت می خورد
گشت از سوز عطش ، آب سراپا بدنش
گر تن نوگل لیلا نبود لالۀ سرخ
از چه آغشته به خون گشت چنین پیرهنش
غنچه ای از چمن زادۀ لیلا بشکفت
که شد از زخم سنان ، چون گل صد برگ تنش
گلشنی ساخته در دشت بلا گشت ، که بود
غنچه اش اصغر و گل قاسم و اکبر سمنش
تشنه لب کشته شد آن شاه که با خنجر و تیر
گشت ببریده و شد دوخته بر تن کفنش
آن که باشد نظرش داروی هر درد "سنا"
چشم دارم که فتد گوشۀ چشمی به منش
جلال الدین همائی (سنائی)