يكروز با خانواده و پدر و مادر و برادر براى صله رحم خانواده اخوى به طرف اسفراين رفتيم ، در آنجا روستاى خوش آب و هوايى بود و ميزبان هم ما را خيلى تحويل گرفت .
يكروز صبح كه براى صبحانه سر سفره آمديم يك وقت متوجه شدم كه چيزى داخل شلوارم هست و مثل سوزن پايم را سوراخ كرد.
بلند شدم شلوارم را تكان دادم ، ديدم يك عقرب است .
چون از آن روستا به شهر اسفراين قريب 45 كيلومتر بود و دست رسى به دكتر هم مشكل بود.
والده فرمودند: كه يك مقدار ماست روى زخم بزن ، ما يك مقدار ماست به زخم زديم و زهر آن را گرفتيم اما سوزش خودش را داشت .
يك وقت متوجه شدم پدر بزرگوارم بنا به درخواست ميزبان ((روضه حضرت ابوالفضل (ع ) را خواند)). و يادم نمى رود اولين كلمه روضه حضرت را از اين شعر شروع كرد:
ولى قدر چمن را بلبل افسرده مى داند
گريه زيادى كردم و ((به نيت شفا از اشك چشم مقدارى به جاى زخم و نيش عقرب ماليدم ، فورا درد ساكت شد)) و ديگر از آن وقت تا بحال احساس درد و سوزش نكردم .(1)
باب حاجات الى الله او بود
مى شود درهاى دوزخ بسته ، گر
كيست جز او چشمه خورشيد را
نام سعدش مرده را جان مى دهد
پيش مهتاب رُخَش در دل مگر
---------------------------------------
1-مؤ لف.
2-مظهر كمالات، 171.
------------------------------
على مير خلف زاده