نگاهى گذرا به زندگى حضرت مهدى عليه السلام
ميلاد نور
آن سپيده دم پرخاطره
پسرم سخن بگو!
نگرشى بر روايت
و...
نگاهى كوتاه به زندگانى حضرت امام مهدى عليه السلام
حضرت مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف ملقب به امام عصر و صاحب الزمان، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است كه نام شريفش مطابق نام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است.
حضرتش در سال 256 - يا 255 - هجرى در سامرّا متولد شد و تا سال 260 هجرى كه پدر بزرگوارش شهيد شد، تحت كفالت و تربيت پدر مى زيست و از مردم پنهان و پوشيده بود و جز عده اى از خواص شيعه كسى به شرف ملاقات وى نايل نمى شد.
پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام كه امامت در آن حضرت مستقر شد، به امر خدا غيبت اختيار كرد و جز با نوّاب خاص خود به كسى ظاهر نمى شد، جز در موارد استثنايى.(1)
فضايل بى كران حضرت مهدى عليه السلام هر انسان آگاه و انديشمند را به خود جلب مى نمايد، آن گاه كه در اين دوران تاريك، روزنه اى نورانى مى بيند بى اختيار به دنبال آن نور در حركت است تا به وصال برسد، و از آنجايى كه خود آن حضرت، از اسرار الهى است فضايلش نيز اسرارى است كه از آن افراد رازدار و با معرفت خواهد شد.
ميلاد نور
شيخ صدوق رحمة الله در كتاب ارزشمند خويش ((اكمال الدين))(2) از حكيمه دخت گرانقدر امام جواد عليه السلام اين گونه آورده است. حكيمه خاتون گويد:
يازدهمين امام نور حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام پيام رسانى به سوى من گسيل داشت و مرا به خانه خويش فراخواند.
هنگامى كه وارد شدم فرمود:
عمّه جان! افطار امشب را نزد ما باش؛ چرا كه امشب، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجّت خويش، نورباران خواهد ساخت.
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود:
در چنين شبى، حضرت مهدى عليه السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه خداوند، زمين را پس از مردنش، به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوت خواهد ساخت.
پرسيدم: سرورم! مادر او كيست؟
فرمود: نرجس، بانوى بانوان.
گفتم: فدايت گردم! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد، نمى بينم.
فرمود: حقيقت همان است كه گفتم، آماده باش!
پس از اين گفت و گو به خانه نرجس عليهاالسلام آمدم. آن وجود گرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من، پيش آمد تا كفش هاى مرا درآورد و مرا تكريم كند.
در پاسخ احترام او گفتم: از اين پس، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود.
او از سخن من شگفت زده شد و گفت: عمّه جان! چگونه ممكن است در حالى كه شما دختر امام، خواهر امام و عمّه امام هستيد و خود بانويى انديشمند و پرواپيشه و با درايت و من خدمتگزار شما هستم.
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام گفت و گوى ما را شنيد و فرمود: عمّه جان! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد.
آن سپيده دم پرخاطره
من، با بانوى بانوان، به گفت و گو نشستم و به او گفتم: دخترم! همين امشب خداوند پسرى گرانمايه به تو ارزانى خواهد داشت، پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.
نرجس عليهاالسلام با شنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اى نشست. من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم.
درست نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب به پا خاستم. نماز را خواندم، ديدم نرجس عليهاالسلام خواب است و حادثه اى رخ نداده است، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم، اما ديدم او هنوز در خواب است.
پس از آن بود كه او براى نماز نافله شب به پا خاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص به جا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيرى به نيايش نشست.
ديگر از تحقق وعده و نويد حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام دچار ترديد مى شدم كه آن حضرت از اتاق خويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: عمّه جان! شتاب مورز كه تحقق وعده الهى نزديك است.
در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است:
به ناگاه ديدم((سوسن))هراسان از جاى برخاست، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است، اما از ولادت نور خبرى نيست.
بار ديگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه، پس چرا وعده الهى تحقق نيافت كه نداى حضرت امام عسكرى عليه السلام طنين افكند و فرمود: عمّه جان! ترديد به دل راه مده!
من از آن حضرت و ترديدى كه در دلم پديد آمد، شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نظاره به افق به اتاق بازمى گشتم كه ديدم نرجس عليهاالسلام نماز را به پايان برده و به خود مى پيچد. جلو درب اتاق به او رسيدم كه مى خواست از اتاق خارج گردد، پرسيدم: آيا از آنچه در انتظارش بودم، چيزى حسّ نمى كنى؟
پاسخ داد: چرا عمّه جان!...
گفتم: خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيّا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقق آن وعده مبارك فرارسيده است.
و آن گاه متكايى برگرفتم و در وسط اتاق، آن بانو را به روى آن نشاندم و به سان يك مددكار آگاه و دلسوزى كه زنان در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند به يارى او كمر همت بستم. او دست مرا گرفت و فشار داد و از شدت درد، ناله زد و بر خود پيچيد.
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از اتاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه ((قدر)) را تلاوت كنم.
به دستور امام عليه السلام شروع كردم:
بسم الله الرحمن الرحيم
انّا انزلناه فى ليلة القدر # و ما ادريك ما ليلة القدر...
ما آن قرآن را در شب قدر نازل كرديم. و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟!
و شگفتا كه ديدم كودك ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه ((قدر)) را با من تا آخرين واژه، تلاوت كرد.
از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت امام عسكرى عليه السلام مرا نداد داد و فرمود:
عمّه جان! آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى؟ اوست كه ما را در خردسالى به بيان دانش و حكمت توانا ساخته و به سخن مى آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجت خويش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است؟!
هنوز سخن حضرت امام عسكرى عليه السلام به پايان نرسيده بود كه نرجس از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجابى ميان من و او، فروافكنده شد و ما را از هم جدا ساخت.
در روايت ديگرى آمده است كه: سپس لحظاتى چند، حالت وصف ناپذيرى برايم پيش آمد به گونه اى كه گويى دستگاه دريافت وجودم از كار افتاده است و نمى دانم چه مى گذرد. به خود آمدم و فريادزنان و به سرعت، به طرف اتاق حضرت امام عسكرى عليه السلام شتافتم، اما پيش از آن كه چيزى بگويم فرمود: عمّه جان! بازگرد كه او را در همان جا خواهى يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد.
به اتاق نرجس بازگشتم، ديدم پرده اى كه ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شده است. چشمم به آن بانو افتاد و ديدم چهره اش غرق در نور است به گونه اى كه ديدگانم را خيره ساخت و در همين لحظات كودك گرانمايه اى را ديدم در حال سجده است و خداى را ستايش مى كند.
بر بازوى راست او اين آيه شريفه نوشته شده است:
جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا(3)
و در سجده خويش مى فرمود:
اشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شريك له و اءنّ جدّى محمّدا رسول الله و اءنّ اءبى اميرالمؤ منين ولىّ الله...
گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا، كه شريك و همتايى ندارد، نيست و نياى گرانقدرم حضرت محمد صلى الله عليه و آله پيام آور اوست. و پدر والايم اميرمؤ منان عليه السلام دوست و جانشين پيامبر خداست.
آنگاه امامان نور را پس از اميرمؤ منان عليه السلام يكى بعد از ديگرى تا نام مبارك پدر گرانقدرش حضرت امام عسكرى عليه السلام برشمرد سپس فرمود:
بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودى، تحقق بخش و كار بزرگم را در پرتو قدرتت تدبير فرما و گام هايم را در قيام پرشكوه و آسمانيم براى برانداختن بيداد و ستم، و استقرار كامل عدالت و مهر در سراسر گيتى استوار ساز و به دست من، زمين را از عدل و داد لبريز گردان!
پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مباركه پرداخت:
شهد الله انّه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم، قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم انّ الدّين عند الله الاسلام...(4)
خدا گواهى داد و فرشتگان و دانشمندان نيز، كه: هيچ خدايى برپاى دارنده عدل، جز او نيست، خدايى جز او نيست كه پيروزمند و فرزانه است. بى ترديد دين در نزد خدا تنها اسلام است.
پس از تلاوت آيه شريفه عطسه كرد و فرمود:
الحمدلله ربّ العالمين و صلّى الله على محمّد و آله، زعمت الظلمة اءنّ حجّة الله داحظة لو اءذن لنا فى الكلام لزال الشك
سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود خداى بر محمد و خاندانش باد! بيدادگران چنين پنداشته اند كه: حجت خدا از ميان رفته است اما اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آن گاه ترديدها و ترديدافكنى ها از ميان خواهد رفت.
پسرم سخن بگو!
آن كودك گرانمايه را در برگرفتم و با شور و اشتياق، در دامان خود نشاندم. ديدم پاك و پاكيزه است. در اين هنگام، حضرت عسكرى عليه السلام مرا ندا داد كه: عمّه جان! پسرم را بياور!
آن وجود گرامى را به پيشگاه پدرش بردم و آن حضرت او را به سبك مخصوص روى دست گرفت و زبان مبارك خويش را بر دهان او گذاشت. آنگاه با دست خويش، سر و چشم و گوش او را به سبكى خاص، اندكى فشرد و فرمود: پسرم! سخن بگو.
در روايت ديگرى آمده است كه فرمود:
هان اى حجت خدا! و اى ذخيره انبياء! و اى آخرين اوصياء! سخن بگو! هان اى جانشين همه پرواپيشگان! سخن بگو!
آن نوزاد مبارك، نخست به يكتايى خدا و رسالت پيام آورش گواهى داد و ضمن درود فرستادن بر پيامبر، نام امامان نور را، يكى پس از ديگرى برشمرد تا به نام پدر بزرگوارش رسيد و آنگاه پس از پناه بردن به خدا از شرّ شيطان اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
و نريد اءن نمنّ على الذين استضعفوا فى الاءرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين # و نمكّن لهم فى الاءرض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون (5)
و ما برآنيم كه پايمال شدگان روى زمين را نعمتى گران ارزانى داريم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم و آنان را در آن سرزمين اقتدار بخشيم و به فرعون و هامان و سپاهيانش، چيزى را كه از آن سخت مى ترسيدند، نشان دهيم.
پس از تلاوت قرآن، حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام او را به من داد و فرمود:
يا عمّة! ردّيه الى امّه كى تقرّ عينها و لا تحزن و لتعلم اءنّ وعدالله حق و لكنّ اءكثر الناس لا يعلمون.
اى عمّه جان! او را به مادرش بازگردان تا ديدگانش به ديدار او روشن گردد و اندوهگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
كودك گرانمايه را به مادرش بازگرداندم كه ديگر فجر صادق دميده بود و نور در كران تا كران افق، پديدار شده و سينه آسمان را مى شكافت و من از حضرت امام عسكرى عليه السلام و مادر آن كودك گرانمايه، خداحافظى نمودم و به خانه خويش بازگشتم.(6)
نگرشى بر روايت
آنچه در اين روايت آمده است، حقايقى به نظر مى رسد كه از آفت هستى سوز غلوّ و خرافه به دور است؛ چرا كه حضرت مهدى عليه السلام نخستين كودكى نيست كه لحظاتى پيش از ولادت و پس از آن، لب به سخن مى گشايد.
بلكه در قرآن شريف اين واقعيت به صراحت آمده است كه عيسى عليه السلام در همان نخستين روز ولادت، - يا به روايت ديگرى - اولين ساعت تولد، لب به سخن گشود و به يكتايى خدايى گواهى داد و رسالت خويش را اعلان نمود و با صداى رسا تعاليم و دستوراتى را كه خداى جهان آفرين بدو آموخته بود، همه را به گوش ها رسانيد.
برخى از مفسّران در تفسير دو آيه 24 تا 26 سوره مريم بر اين باورند كه اين آيات سخنان عيسى عليه السلام است كه پس از چشم گشودن به اين جهان، خطاب به مادرش حضرت مريم، بيان كرده است نه نداى فرشته:
فناداها من تحتها اءن لا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا و هزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا فكلى واشربى و قرّى عينا فامّا ترينّ من البشر احدا فقولى انّى للرّحمن صوما فلن اءكلّم اليوم انسيا.(7)
پس كودك نورسيده از پايين پايش، او را نداد داد كه اندوهگين مباش! پروردگارت زير پاى تو جوى آبى، روان ساخت (و) نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده شده، برايت فرو ريزد.
پس شما (اى مريم!) بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از مردم كسى را ديدى بگو: من براى خداى مهربان، روزه نذر كرده ام و امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم.
اتفاقا انبوه روايات كه در ((مجمع البيان)) و ((تبيان)) آمده است، هماهنگ با ديدگاه فوق است.
البته در روايتى هم آمده است كه:((نداكننده، فرشته امين بوده است)).
به هر صورت، با وجود اختلاف ديدگاه در اين مورد كه نداكننده فرشته امين بوده است، يا آن كودك نورسيده، در اين مطلب، هيچ اختلافى نيست كه يهوديان به مريم پاك گفتند:
كيف نكلّم من كان فى المهد صبيّا؟
چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم؟
كه كودك به قدرت خدا لب به سخن گشود و گفت:
انّى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيّا و جعلنى مباركا اءيمانا كنت و اءوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمت حيّا...(8)
(هان اى مردم!) من بنده خدايم. به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر خويش گردانيده است و هر جا كه باشم مرا بركت داده و تا زنده هستم مرا به نماز و زكات، وصيت كرده است...
بخش سوم: نگاهى كوتاه به زندگانى حضرت امام مهدى عليه السلام
- بازدید: 5607