1 ـ خانواده2 ـ ارتباط با ديگران و هستى3 ـ مال و رزق4 ـ غم و شادى5 ـ آزمايشهاى دنيايى6 ـ شغل7 ـ ابعاد مختلف زندگى8 ـ راه و رسم مشخص زندگى 1 ـ خانواده
در قسمت بهداشت و سلامتى، به طور مفصل از خانواده سخن رفت.
در اين قسمت، مسائل زندگى و خانواده از ديدگاه كلّى بحث مىشود.
زندگى ماشينى در عصر حاضر، به گونهاى است كه مردان خانواده، سخت غرق در شغل خودند و بيشتر آنان فقط كار كردن را خوب مىدانند، و در حقيقت، عملزده هستند.
اين، باعث مىشود كه مسائلى از قبيل معنويات، عبادات، وضيعتهاى فكرى و عملى و زن و فرزند و ارتباط با آنان، همه به فراموشى سپرده شود.
بايد توجه داشت كه اگر در زندگى امروزه، همه 24 ساعت را كار كنيم و حتى به جاى 24 ساعت، 48 ساعت هم كار كنيم.
براى رفاه كاذب و نيازها و آمال و آرزوهاى زندگى امروزه كم است.
بنابراين، بايد مواظب باشيم كه در محاسبات غلط و هواهاى نفسانى و رفاه طلبيهاى كاذب نيفتيم و بدانيم كه اين دنيا چون آب شور است؛ هرچه بيشتر آن بخوريم، عطش بيشتر مىشود.
بايد در شغل و كار خود متعادل باشيم و حتى الامكان، به ابعاد ديگر زندگى نيز خوب برسيم كه گفتيم، پرداختن به نيازهاى روحى و معنوى و تربيتى خود و خانواده از مهمترين وظايف ماست.
اگر خانواده و فرزندان رها شوند، گناه بزرگى است و عواقب وخيمى در پى خواهد داشت.
زنان نيز بايد مواظب باشند كه مهمترين تكليفشان اداره زندگى، خانه و تربيت فرزند است و هماهنگ بودن با شوهر در امر زندگى؛ و همان طور كه در بحث مربوط خانواده ذكر كرديم، اعمال حق و پيروى از حق در خانواده معيار است و تلاش خانواده بايد براى رسيدن به اين مهم باشد.
2 ـ ارتباط با ديگران و هستى
انسان متعالى، با قرب به خدا و در چارچوب بندگى، به فضاى اسماى حق و محل تجلّى اسماى خدا مىرسد.
بنابراين، او محلّ تجلّى اسماى رؤوف، ساتر، غفور، عفوّ، سلام، كريم، جواد و ناصر است و سرانجام، ارتباط او با ديگران و هستى بر اساس اين اسما خواهد بود.
و از طرفى، خودش با رسيدن به اسماى عليم، نور و حق، بصيرت و بينشى والا و نورانى دارد و نگاهش، نگاه باطن و دل است و مىدانيم كه ظاهر و سطحى را همه و يحتى حيوانات هم دارند.
و مث او، در نگاه به يك فرد، مجموعه عوامل ژنتيك، خانواده، مدرسه، محيط، مذهب، وضعيت روانى، فرهنگ و همه را در نظر مىگيرد و بعد اظهار نظر مىكند، نه اين كه به ظاهر فرد و در يك برخورد مقطعى و عجولانه قضاوت كند.
آيا در هستى بدى وجود دارد؟
اين مسئله قابل بحث است و در قسمتهاى ديگر كتاب از آن بحث شده است، اما اگر بدانيم كه تا چه حد، ما، خودمان در تعالى بينشى و توحيدى هستيم، قضاوت ما درباره هستى و ديگران، مسلّماً تفاوت خواهد داشت.
اگر به درياى بىنهايت الهى متصل شويم، اين دريا كه كوثر است، كمتر از زشتيها و بديها و ظلمتها (اگر معتقد باشيم كه وجود دارند) متأثر مىشود تا اين كه وجود ما ظرف كوچكى باشد.
على(عليه السلام) به كميل مىفرمايد:
إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها.
مردم، مثل ظرفهايى هستند كه بهترينشان پرظرفيتترين آنهاست.
ظرفيتهاى بزرگ، كثافات را بهتر در خود حل مىكنند، تاظرفيتهاى كوچك.
و على(عليه السلام) در جاى ديگر مىفرمايد:
احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك.
اگر مىخواهى شر را از سينه ديگران دور كنى، از سينه خود دور كن.
نقل است كه خداوند به عيسى فرمود:
«برو و بدترين مخلوق را بياور!» عيسى چند روز تلاش كرد، ولى چيزى نيافت تا سرانجام به سگ مردهاى برخورد بدبو و متعفن.
آن را قدرى كشاند تا در راه پشيمان شد.
خطاب به خداوند عرض كرد:
«چيزى نيافتم!» خدا فرمود:
«اگر همان سگ را آورده بودى، حتماً مورد خشم من قرار مىگرفتى!»چرخ كجرو نيست، تو كج مىبينى اى دور از حقيقتديگران را گر نكو خواهى برو خود را نكو كنآنكس كه نكو گفت، همو خود نيكو استو آنكس كه بدى گفت، بدى سيرت او استحال متكلم از كلامش پيدا استاز كوزه برون همان تراود كه در اوستهمچنين، در مورد همان حضرت نقل است كه مردم، سگى مرده را ديدند و بد گفتند.
عيسى سگ را ديد و دندان سفيد او را.
بايد عينك بدبينى به هستى و ديگران را كنار نهيم و اگر هم معتقديم كه زشتى و آلودگى هست، دستكم زشتىپذير نباشيم و آلوده نشويم.
مواظب باشيم در مقابل بديها و زشتيها، كينهتوزى نكنيم، بلكه دلسوزى و هدايت كنيم و چون شمعى بسوزيم تا نورمان، ظلمت را روشن كند و به تاريكيها نور نثار كند.
و در قرآن كريم آياتى زيبا در اين باره آمده است:
(يدْرَؤون بالحسنة السّيّئة)
بدى را با نيكى مىزدايند.
(وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً)
وچون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مىدهند.
(وإذا مرّوا باللّغو مرّوا كراماً)
وچون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مىگذرند.
(إدفع باللّتى هى أحسن السّيّئة)
بدى را با شيوهاى نيكو دفع كن.
و سرانجام، در برابر بلايا و مشكلات هستى و زندگى، مواظب باشيم كه اصل، قرب خداست.
پاره كردى وسوسه باشى دلاگر طرب را بازدانى از بلاو به هر حال، در نعمت، شاكر و در مشكلات، صابر باشيم.
ذكر دو داستان در اين جا خالى از لطف نيست.
در داستان آموزنده بينوايان مىخوانيم كه بعد از اين كه دزد به خانه كشيش دستبرد زد و پايههاى نقرهاى را دزديد و بعد توسط پليس به دام افتاد، او را نزد كشيش آوردند و در مورد پايههاى نقرهاى پرسيدند.
كشيش گفت:
«من، خود، پايهها را به او دادم.»
در اين برخورد كريمانه، دزد، تحت تأثير كرامت كشيش، تبديل به يك انسان متعالى شد.
داستان دوم، مربوط به دكتر نجيب محفوظ، نويسنده مصرى است.
در اين كتاب سه داستان هست.
داستان مورد نظر ما، عكس داستان بينوايان است.
مردى را مثال مىزند كه همسرى انتخاب كرده كه با او ناسازگار است.
او را طلاق مىدهد و بعد شب در منزل به هنگام خواب، مشاهده مىكند كه دزدى از ديوار بالا آمده.
او را با اسلحه مىكشد.
بعد به جنوب قاهره مىرود و با سه نفر درگير مىشود.
آنان را نيز مىكشد و خود نيز كشته مىشود.
در داستان اوّل، گذشت و ايثار و نگاه با دلسوزى به بديها مطرح شده و نتيجهاش احياى انسان است.
در داستان دوم، كينهجويى و انتقام و گذشت نكردن و نتيجهاش، هلاكت فرد و ديگران مىشود.
ياصو خوبى هنگامى معنا مىدهد كه بدى در كار باشد.
خوبى در برابر بدى، شكل مىگيرد.
ابن سينا مىگويد:
انسانهاى متعالى، به مردمى كه فكر مىكند از نظر رشد و كمال دچار مشكل هستند، يا در زندگى مشكلات دارند، با چشم كينه و انزجار و تنفّر نگاه نمىكند، بلكه با دلسوزى و ترحم با آنان برخورد مىكند و همين است روش انسانِ خدا، كه وجودش از خدا پر شده و در او از كينه خبرى نيست.
توجه دقيق به افراد
يهر چند نكات فوق همگى پذيرفته است، اما بايد توجه داشت كه اصو افراد سه دستهاند:
ياوّ آنان كه باطن ندارند، اما در ظاهر اهل ادعايند؛ثانياً آنان كه نه باطن دارند و نه ظاهر و در ظاهر و باطن دچار مشكلند.
ثالثاً آنان كه باطنى پيراسته و مرتبط با خدا دارند و اهل ادعا نيستند، و اگر هم در ظاهر چيزى دارند، «از كوزه همان برون تراود كه در او است.»
ما بايد مواظب باشيم كه افراد دسته سوم را پيدا كنيم و بيشتر با آنان انس گيريم.
كهربا دارند چون پيدا كنندكاه هستى تو را شيدا كنند
توجه دقيق به خود
در روايات آمده است كه خداوند به عيسى فرمود:
«اوّل خود را موعظه كن؛ اگر سود بردى، ديگران را موعظه كن.»
يعنى در حقيقت، ما نبايد واعظ غير باشيم.
همين است كه در قرآن كريم داريم:
(أتأمرون النّاس بالبرّ وتنسون أنفسكم)
و حضرت على(عليه السلام)مىفرمايد:
«مردم! به خدا قسم، شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمىكنم، مگر اين كه خودم در عمل بر شما پيشى گرفتهام.»
و اگر ما، ابتدا به خود بپردازيم و به عيبهاى خود بپردازيم:
امتحان كردى چو خود را اى فلانفارغ آيى ز امتحان ديگرانياگر انسان، دقيقاً مراقب خود باشد، مىبيند كه خود كام ناقص است و براى رسيدن به كمال، راهى طولانى در پيش دارد.
هر كسى گر عيب خود ديدى ز پيشكى بدى فارغ از اصلاح خويشغافلند اين خلق و از خود بىخبرلاجرم گويند عيب يكدگرو براى آنان كه در منِ مجازى (صورتها و ظاهرها و نمايشها) هستند:
من نبينم روى خود را اى شمسمن ببينم روى تو تو روى منكه همان نگاه شير در آب چاه است.
خود را نديد، تصوير ذهن خود را (منيّتها، غرورها و خودِ ناخود) و بر آن پريد و در چاه آب هلاك شد.
اما اولياى خدا:
آن كسى كه او ببيند روى خويشنور او از نور خلقانست بيشيعنى همان منِ اصلى، حاكم است كه نور خدايى دارد و همه چيز را درست مىبيند.
توجه افراد به ما
بايد مواظب باشيم كه اگر ديگران به ما توجه دارند، آيا منافعشان چنين ايجاب مىكند، يا از روى حقيقت، به ما نزديك مىشوند.
لذا بايد هميشه در حدّ تكليف الهى خود عمل كنيم و مراقب باشيم كه «در پى ردّ و قبول عامه خود را خر مكن» و بالاخره، براى مردم خود را به حرام نيندازيم و به قيمت اصلاح ديگران، خود را خراب نكنيم.
اين دغلدوستان كه مىبينىمگسانند گرد شيرينىتا زمانى كه هست مىنوشندهمچو زنبور بر تو مىشورندتا زمانى كه ره خراب شودكيسه چون كاسه رباب شودترك يارى كنند و دلدارىدوستى خود نبود پندارى
خانواده
فصل چهارم: مسائل زندگى
- بازدید: 6050