فصل پنجم: موانع رشد كمال

(زمان خواندن: 26 - 51 دقیقه)

مقدّمه
هر چه بنده، به بندگى نزديكتر مىشود وجودش بيشتر از خدا پر مىگردد و بيشتر محل تجلى صفات خدا قرار مىگيرد و به همان اندازه، به رشد و كمال مىرسد و به همان اندازه، از زذايل اخلاقى و بديها و گناهان خالى مىشود.
هرچه در ارتباط با بندگى ماست، هويت ما و سرمايه ماست و باقيات و صالحات است و هر چه در ارتباط با غير بندگى است، پايهاش در بيرون از ماست و سرمايه صورى و موقتى، اما سرمايه دايم و جاودان ما نيست.
تمام رذايل آدمى، از كم و كاستى و نقص اوست كه ناشى از دورى از خداست، و توجه به خدا، يعنى توجه به كمال و نفس.
چنين توجهى حاصلش عشق است و در عشق، ايثار است و اين ايثار چيزى جز از دست دادن من مجازى و مجازها نيست.
عشق آمد و چو خون من در رگ و پوستتا كرد مرا خالى و باقى همه دوستاجزاى وجودم همگى عشق گرفتنامى است ز من باقى و باقى همه دوستهر چه انسان بيشتر به خدا توجه كند و نزديك شود و براى خدا باشد، به كمال بيشترى مىرسد و در دورى از خداست كه نقص و سختى پديد مىآيد.
(فمن أعرض عن ذكرى فأنّ معيشة ضنكا)
هر كس از ياد من غافل شود، زندگى پر مشقتى دارد.
گر تو تاريك و ملول و تيرهاىدان كه با زيور جسم همشيرهاىهر كس خوبى مىكند، به خود خوبى كرده و هر كس بدى كند، به خود بدى كرده است و هر كس مىگويد خوب، خود خوب است و هر كس مىگويد بد، خود بد است.
بنابراين، يادمان باشد كه رشد و كمال ما در ارتباط با خدايمان شكل مىگيرد، و آن هم ارتباط قلبى و عملى، نه ارتباط صورى و لفظى، و مشكلات و گرفتاريهاى ما نيز در ارتباط با خداوند حل مىشوند.
ديو اگر عاشق شود هم گوى بردجبرئيلى گشت و آن ديوى بمردتقرب به خدا، ما را الهى مىكند و چشم خدابين، و حقبين، خواهيم داشت و در اين وضعيت «نظر پاك، جمله پاك بيند.»
نتيجه اين كه بايستى جايگاه خوب و بد را در ارتباط با قرب به خدا يا دورى از خدا يبدانيم.
مث اگر دروغ نمىگوييم، يا دزدى نمىكنيم، چون امر و دستور خداست و به خاطر قرب به خدا، و اين اصل است، اما نتايج حاصل از دروغ نگفتن يا دزدى نكردن نيز مسلّماً عايد ما و اجتماع و روابطمان مىشود، ولى اصل بر انجام امر الهى و تقرب به اوست.
در اين فصل از موارد زير بحث مىكنيم:
1 ـ هواى نفس؛2 ـ تعلقات؛3 ـ وهم و خيال؛4 ـ سوء ظن و بددلى؛5 ـ مدح و ستايش؛6 ـ عجب؛7 ـ كبر؛8 ـ ذلت و حقارت؛9 ـ حب جاه و خودپسندى؛10 ـ آمال و آرزو؛11 ـ حسد؛12 ـ سستى در عمل؛13 ـ دروغ؛14 ـ غيبت؛15 ـ غضب؛16 ـ عيبجويى؛17 ـ ريا؛18 ـ حجابهاى ظلمانى؛19 ـ حجابهاى نورانى؛20 ـ خروج از حجابها.

مقدّمه
هر چه بنده، به بندگى نزديكتر مىشود وجودش بيشتر از خدا پر مىگردد و بيشتر محل تجلى صفات خدا قرار مىگيرد و به همان اندازه، به رشد و كمال مىرسد و به همان اندازه، از زذايل اخلاقى و بديها و گناهان خالى مىشود.
هرچه در ارتباط با بندگى ماست، هويت ما و سرمايه ماست و باقيات و صالحات است و هر چه در ارتباط با غير بندگى است، پايهاش در بيرون از ماست و سرمايه صورى و موقتى، اما سرمايه دايم و جاودان ما نيست.
تمام رذايل آدمى، از كم و كاستى و نقص اوست كه ناشى از دورى از خداست، و توجه به خدا، يعنى توجه به كمال و نفس.
چنين توجهى حاصلش عشق است و در عشق، ايثار است و اين ايثار چيزى جز از دست دادن من مجازى و مجازها نيست.
عشق آمد و چو خون من در رگ و پوستتا كرد مرا خالى و باقى همه دوستاجزاى وجودم همگى عشق گرفتنامى است ز من باقى و باقى همه دوستهر چه انسان بيشتر به خدا توجه كند و نزديك شود و براى خدا باشد، به كمال بيشترى مىرسد و در دورى از خداست كه نقص و سختى پديد مىآيد.
(فمن أعرض عن ذكرى فأنّ معيشة ضنكا)
هر كس از ياد من غافل شود، زندگى پر مشقتى دارد.
گر تو تاريك و ملول و تيرهاىدان كه با زيور جسم همشيرهاىهر كس خوبى مىكند، به خود خوبى كرده و هر كس بدى كند، به خود بدى كرده است و هر كس مىگويد خوب، خود خوب است و هر كس مىگويد بد، خود بد است.
بنابراين، يادمان باشد كه رشد و كمال ما در ارتباط با خدايمان شكل مىگيرد، و آن هم ارتباط قلبى و عملى، نه ارتباط صورى و لفظى، و مشكلات و گرفتاريهاى ما نيز در ارتباط با خداوند حل مىشوند.
ديو اگر عاشق شود هم گوى بردجبرئيلى گشت و آن ديوى بمردتقرب به خدا، ما را الهى مىكند و چشم خدابين، و حقبين، خواهيم داشت و در اين وضعيت «نظر پاك، جمله پاك بيند.»
نتيجه اين كه بايستى جايگاه خوب و بد را در ارتباط با قرب به خدا يا دورى از خدا يبدانيم.
مث اگر دروغ نمىگوييم، يا دزدى نمىكنيم، چون امر و دستور خداست و به خاطر قرب به خدا، و اين اصل است، اما نتايج حاصل از دروغ نگفتن يا دزدى نكردن نيز مسلّماً عايد ما و اجتماع و روابطمان مىشود، ولى اصل بر انجام امر الهى و تقرب به اوست.
در اين فصل از موارد زير بحث مىكنيم:
1 ـ هواى نفس؛2 ـ تعلقات؛3 ـ وهم و خيال؛4 ـ سوء ظن و بددلى؛5 ـ مدح و ستايش؛6 ـ عجب؛7 ـ كبر؛8 ـ ذلت و حقارت؛9 ـ حب جاه و خودپسندى؛10 ـ آمال و آرزو؛11 ـ حسد؛12 ـ سستى در عمل؛13 ـ دروغ؛14 ـ غيبت؛15 ـ غضب؛16 ـ عيبجويى؛17 ـ ريا؛18 ـ حجابهاى ظلمانى؛19 ـ حجابهاى نورانى؛20 ـ خروج از حجابها.

١- هواى نفس

١- هواى نفس
هواى نفس، همان خواستههاى نفس را گوييم كه از حد منطق و شرع بيرون است وگرنه، خواستهها و نيازهاى منطقى و شرعى نفس و تن، نه تنها مجاز، بلكه مطلوب و ابزارِ هر چه بهتر بندگى كردن ماست.
خواست و تقدير خدا بر اين بوده كه ما با عبور از اين دنيا و نيازهاى طبيعى به هدف اعلاى حيات برسيم.
هواى نفس، همان زيادهخواهى و همه آن چيزهايى است كه نفس براى انباشتن، نمايش دادن و پُز دادن مىخواهد و مبارزه با اينها، همان جهاد با نفس است كه جهاد اكبر، همين است.
بايد مواظب باشيم كه نفس، در ما، هميشه حالت خفتگى دارد و در كمين است كه فرعونيّت خود را نشان دهد.
ما بايد به او فرصت ندهيم، و اگر نه، او چون اژدهايى است كه اگر طعمه پيدا كرد، بيدار مىشود و ما خود، طعمه اوييم.
نفس، اين حالت را دارد كه اگر اطاعتش كنيم، باز هم بيشتر مىخواهد و بيشتر سركشى مىكند.
خواستههاى نفس، مثل آب شور است كه هر چه از آن بخوريم، تشنهتر مىشويم.
بنابراين، بايد مواظب باشيم كه به آنچه شرعى و منطقى است، عمل كنيم، نه آنچه نفسانى است.
در درجه اوّل مواظب باشيم كه از حرام به دور مانيم، و در درجه دوم، از مكروهات و در درجه آخر، كه مربوط به اولياى خداست، در مباحها نيز رعايت اعتدال و صحت را داشتهباشيم، كه زيادهروى در مباحها نيز مىتواند منجر به سركشى نفس شود.

٢- تعلّقات

٢- تعلّقات
تعلقات، يعنى مظاهر و تمتّعات دنيوى را اصل و مقصد گرفتن، و دل را با آنها گره زدن.
در تعلقات، درك واقعى انسان گرفته مىشود و يك درك وهمى و مجازى به وجود مىآيد و دريچه ادراك حقيقت بسته مىشود.
از طرف ديگر، مىدانيم كه تعلق به غير خدا، يعنى تعلق به فرع و جزء كه او خود وابسته به اصل وكلّ است.
پس، دلبستگى به فرع و جزء، كه خود بايد به اصل و كل بپيوندد، نتيجهاش هيچ است؛ چرا كه بالاخره نمىماند و وابسته به اصل وكلّ است و روزى به آن مىپيوندد.
بنابراين، بايد مواظب باشيم كه فرع و جزء را با اصل اشتباه نكنيم و به اصل دل ببنديم، كه فرع نيز نزد اوست.
بايد فرع را اصل نگيريم و يادمان باشد كه فرع، وسيله رسيدن به اصل است و فرع يك روزى از دست ما گرفته مىشود، و ارزش فرع، در ميزان رسانيدن ما به اصل است.
و فقط مواظب باشيم كه در فرع، امانتدار خوبى باشيم و اداى امانت و تكليف الهى خود را درست انجام دهيم، و در اين صورت، فرع، به ما بهره مىرساند و خير است؛ چرا كه فرع، ما را به اصل رسانيدهاست.
اما اگر به آن فرع دل ببنديم و آن را هدف كنيم و از اصل غافل شويم، آن فرع، ممكن است مدتى ما را سرگرم و دلخوش كند، اما به هر حال ما را از اصل بازدارد و لذا خير كامل به ما نرسد.
اى دوست شكر بهتر، يا آنكه شكر سازد؟خوبى قمر بهتر، يا آنكه قمر سازد؟اى باغ تويى خُوشتر، يا گلشن و گل در تو؟يا آنكه برآرد گل، صد نرگس تر سازد؟اى
عقل، تو به باشى در دانش و در بينشيا آنكه بهر لحظه صد عقل و نظر سازد؟درياى دل از لطفش پُر خسرو و پر شيرينوز قطره انديشه، صد گونه گهر سازددر قرآن، آيهاى زيبا در باره تعلقات آمده است كه مىفرمايد:
(ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه)
خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهادهاست.
و به عبارت ديگر، يك قلب است و يك مطلوب.
نتايج زيانبار تعلّقات
1 ـ ارتباط وهمى:
تعلقات، وضعيت عجيبى در سازمان فكرى انسان به وجود مىآورد و آن عبارت از اين است كه ارتباط و توجه و درك واقعى را از او مىگيرد و توجه و دركى وهمى جايگزين آن مىكند، و اينها در تعبير قرآن كريم، (كالأنعام بل هم أضلّ)
آمده؛ چرا كه حيوان، اين گونه تعلقات را ندارد، ولى درك دارد.
2 ـ حرص و هراس:
هر چيزى كه از تعلقات انسان است تا زمانى كه آن را به دست نياورده، حرص عجيبى دارد، و هر وقت آن را به دست آورد، دغدغه خاطر و هراس نگهدارى آن را دارد و همين است كه ابراهيم(عليه السلام) بعد از ديدن ستاره و ماه و خورشيد، گفت:
(لا اُحبّ الآفلين)
و اين اشاره است به همه آنچه در دنيا، آفل است.
3 ـ غم:
تعلقات را روزى از دست ما مىگيرند و لذا چون قلب خود را با آنها گره زدهايم، گرفتن آنها از ما يا ترك ما از آنها (با مرگ يا از دست دادن مقام) سخت ما را غمناك مىكند.
4 ـ عشق مجازى:
تعلق به فرع و جزء، يك عشق مجازى است.
در اين عشق، انسان نسبت آن چيز يا مقام و مانند آن، عشق پيدا مىكند و در اين عشق عيوب آن را نمىبيند و خود را كور و كر در اختيار آن مىگذارد.
از اين رو، چون عاشق است، بدى معشوق را نمىبيند و همين است كه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
(يأرأيت من اتّخذ الهه هواء أفأنت تكون عليه وكي أم تحسب اَنّ يأكثرهم يسمعون أو يعقلون إن هم إلاّ كالأنعام بل هم أضلّ سبي)
آيا آن كس كه هواى نفس خود را معبود خويش گرفتهاست ديدى؟ آيا مىتوانى ضامن او باشى؟! يا گمان دارى كه بيشترشان مىشنوند يا مىانديشند؟! آنان جز مانند ستوران نيستند.
بلكه گمراهترند.
5 ـ نداشتن آخرت:
چون چنين كسانى به معبودهاى خيالى توجه مىكنند و آنها را سرمايههاى خود مىسازند، در آن دنيا چيزى ندارند؛ چنان كه خداوند متعال مىفرمايد:
(وضلّ عنهم ما كانوا يدعون من قبل وظنّوا ما لهم من محيص)
وآنچه از پيش مىخواندند از نظر آنان ناپديد مىشود و مىدانند كه آنان را روى گريز نيست.
نتيجه اين كه، اگر انسان به غير حق توجه كند، راه به جايى نمىبرد، و غير حق آفل است، و فقط غير حق را براى حق خواستن، خوب است.
بر جمادى دل چه بندى اى سليموا طلب آن را كه مىتابد مقيمدل كندن از جاذبههاى زندگى، براى انسان، رهايى و سبكبالى خواهد بود.
جريان زندگى انسان، چون كشتى است كه در دريا حركت مىكند.
حال، اگر طوفانى درگيرد و كشتى، تهديد به غرق شود، بايد براى نجات كشتيبان، مقدارى از بارهاى درون كشتى را به آب ريخت تا كشتيبان نجات يابد.
تعلقات ما هم همين است؛ هرچه كمتر باشند، بار كشتى زندگى سبكتر و كشتى سالمتر به ساحل خواهد رسيد و در اين جا به ويژه از تعلقات زايد سخن مىگوييم كه بار سنگين آنها بر دوش ماست و بايد مواظب باشيم كه كمر ما زير آن نشكند.
مواظب باشيم كه در مقابل هر گرفتنى، از دست دادنى هست، و در مقابل هر عدم تعلقى، رسيدنى.
اين امر شبيه به ماجراى مسافرى است كه بناست به مقصدى برسد، اما در راه فريب نقاط خوش آب و هوا را مىخورد و در آن جا مىآرامد و مفتون مىشود و از مقصد بازمىماند.
چون به هر فكرى كه دل خواهى سپرداز تو چيزى در نهان خواهند بردپس بدان مشغول شو كان بهتر استتا ز تو چيزى برد كان كمتر استو سرانجام، انسان بايد حساب تعلقات خود را داشتهباشد «آرزو مىخواه ليك اندازه خواه.»
و لذا بايد مواظب باشيم كه در اين بده و بستانها و تعلقات، چه چيز را مىآوريم و چه چيز را از دست مىدهيم و همه نيروى خود را صرف فرع و جزء نكنيم و از اصل غافل نشويم و هدف اصلى حيات را فراموش نكنيم و خود را به سرمايههاى موقتى و سرابمانند فريب ندهيم.
صد هزاران دام و دانه است اى خداما چو مرغان حريص بىنوادم بدم پا بسته دام نويمهر يكى گر باز و سيمرغى شويممىرهانى هر دمى ما را و بازسوى دامى مىرويم اى بىنيازما در اين انبار گندم مىكنيمگندم جمع آمده گُم مىكنيممىنيانديشيم آخر ما به هوشكاين خلل در گندم است يا مكر موشموش تا انبار ما جويد ز دستوز انبار ما ويران شدهاستاول اى جان دفع شر موش كنوانگهان در جمع گندم جوش كنگرنه موش دزد در انبان ما استگندم اعمال چهل ساله كجا استريزه ريزه صدق هر روزه چراجمع مىنايد در اين انبار مادر اشعار فوق منظور از گندم، اعمال انسان و منظور از موش، القائات شيطانى و تعلقات نفسانى است كه وارد قلب مىشوند و ذخاير معنوى و اعتقادى ما را ضايع مىكنند.

٣- وهم و خيال

٣- وهم و خيال
در اين مبحث به دو نوع تفكر، اشاره مىكنيم:
يكى تفكر بدون فرمان عقل كه همان وهم و خيال است و دوم تفكر در پناه عقل كه خيال واقعى يا خيال الهى است.
وهم
اين، همان خيال موهوم است كه در پناه عقل نيست و عبارت است از يك دسته خيالپردازيهاى موهوم، كه در ذهن خود، زمانى مىسازيم و زمانى از ذهن ما محو مىشوند، و در حقيقت، اين تفكرات در منِ مجازى شكل مىگيرند و دور از واقعياتند، اما اثر آنها در ما، حقيقى و هلاكتبار است.
در اين وضعيّت، وهميات در ذهن ما درمىآيند و سپس، ما آنها را در بيرون تصوير مىكنيم و اين دو (يعنى ذهنيات ما و تصوير آنها، كه هر دو مجازىاند) داراى نتيجه حقيقى مخرّب در ما خواهند بود.
براى روشن شدن مطلب مثال آن شير را مىزنيم كه حيوانات جنگل را آزار مىداد، اما هنگامى كه نوبت خرگوش رسيد، خرگوش از وهم و خيالات شير استفاده كرد (منيّت، كبر، غرور و برتريها) و به او گفت كه شير ديگرى آمده كه مىخواهد تو را هلاك كند.
شير، بسيار به خشم آمد و گفت:
«شير دوم كجاست؟» شير ديگرى را در چاه ديد كه همو دشمن او بود (تصوير ذهنيات را در بيرون ديد)، و بر عكس خود پريد و در چاه هلاك شد.
نتيجه وهميات او، كه مجازى بود، حقيقى بود كه همان هلاكت باشد.
حمله بر خود مىكنى اى ساده مردهمچو آن شيرى كه بر خود حمله كردعكس خود را او عدوى خويش ديدلاجرم بر خويش شمشيرى كشيدشير خود را ديد در چه وز علوخويش را نشناخت آندم از عدوشير را در قعر پيدا شد كه بودنقش او آن كش دگر كس مىنموداما موضوع مهم اين است كه براى آنان كه با من مجازى رو به رو هستند:
من نبينم روى خود را اى ثمنمن ببينم روى تو، تو روى منولى اولياى خدا، كه با حقيقت رو به رو هستند، حقيقت انسانيّت خود را مىبينند.
آن كسى كه او ببيند روى خويشنور او از نور خلقانست پيشمثال دوم:
براى روشن شدن وهم و خيال، داستانى است كه در مثنوى آمده و بسيار جالب است.
مولوى در اين داستان مىگويد:
كودكان مكتبى كه دستورهاى استاد را مشكل ديدند، با هم متحد شدند تا چارهاى بينديشند.
يكى از كودكان پيشنهاد كرد كه استاد را در وهم و خيال بيندازيم كه او بيمار است و چنين كردند.
موقعى كه خدمت استاد رسيدند، يك به يك مىپرسيدند كه:
استاد خير باشد! شما را بيمار مىيابيم و در صورت شما نشانههاى بيمارى مىبينيم! استاد در اثر وهم و خيال و تلقين، خود را بيمار حس كرد و حتى نسبت به همسر خود بدبين شد كه چرا صبح در منزل، با او همدردى نكرده است.
سپس، كودكان، استاد را تا خانه همراهى كردند و او در منزل بسترى شد و سر استاد هم به شدت درد گرفت و به شاگردان گفت:
به منزل برويد كه درس تعطيل است.
جان همه روز از لگدكوب خيالوز زيان و سود و از خوف و زوالنى صفا مىماندش نى كر و فرنى به سوى آسمان راه سفرفكرت بد، ناخن پر زهر دانمىخراشد در روى جان
خيال الهى
خيال الهى، خيال در پناه عقل و تفكر را گويند و اعتقاد بر اين است كه تفكر و انديشه در پناه عقل، نخستين قدم به سوى الهام الهى است.
در اين جا پاى منِ مجازى در ميان نيست، بلكه منِ اصلى كارسازى مىكند و تفكر درست و واقعى است.
آن خيالاتى كه دام اوليا استعكس مه رويان بستان خدا استدر تفكر برين، انسان حق را مىبيند در پناه نور درون، و نور درون همان حكمت است و رسيدن به اسم كليم.
نور حق بر نور حس تزيين شودمعنى نور على نور اين بوددر اين وضعيّت، كجانديشى نيست، حقيقتنگرى در كار است، و همين انديشه است كه انسان را به سوى خدا سير مىدهد؛ چرا كه ما با تن و وهميات و نفسانيات به سوى خدا سيرى نداريم، بلكه با انديشه و تفكر برين، كه نخستين مرحله از مراحل دستيابى به عقل كل است، به سوى هدف عالى حيات سير مىكنيم.
فكر آن باشد كه بگشايد رهىراه آن باشد كه پيش آيد شهىنتيجه كلّى اين است كه انسان در پناه فكر خود ساخته مىشود و سير مىكند؛ يا سير به سوى بديها، يا به سوى خير و خوبى.
اى برادر تو همه انديشهاىمابقى را استخوان و ريشهاىگر بود انديشهات گل گلشنىو بود خارى تو هيمه گلخنىآدمى را فربهى هست از خيالگر خيالاتش بود صاحب جمالور خيالاتش نمايد ناخوشىمىنمايد همچو موم در آتشى

٤- سوء ظن و بددلى

٤- سوء ظن و بددلى
همان طور كه در بحث وهم و خيال گفتيم، سوء ظن، گمانهاى بد است كه در منِ مجازى و بدون فرماندهى عقل و من اصلى شكل مىگيرد، و در قرآن كريم آمده است:
(اجتنبوا كثيراً من الظّنّ إنّ بعض الظّنّ إثم)
از بسيارى از گمانها بپرهيزيد كه پارهاى از گمانها، گناه است.
يو اصو گمان بد، حرام است و باز در قرآن كريم داريم كه:
(ظننتم ظنّ السّوء وكنتم قوماً بوراً)
و گمان بد كرديد و شما مردمى درخورِ هلاكت بوديد.
كسى كه ظن بد به بندگان خدا مىبرد، خود در وهم و خيال خود است و عيب در ذهنيات خود اوست؛ چرا كه جز علاّم الغيوب، كسى از باطن ديگرى به طور كامل آگاه نيست و هيچ دلى، صد در صد با دل ديگران در ارتباط نيست كه بتواند مقاصد و نيّات يديگرى را كام دريابد، جز خدا، كه او هم ستّار العيوب و غفور و رحمان است و اولياى خدا نيز بايد با اسماى ستّار و غفور و عفوّ با ديگران برخورد كنند، نه با كينه ذهنى خود.
هميشه بايد در رابطه با ديگران فكر كنيم كه آيا او نزد خدا محبوبتر است يا ما، و يا به عبارت ديگر، او عاقبت به خير است يا ما.
حكم مستورى و مستى همه بر عاقبت استكس ندانست كه آخر به چسان خواهد رفتياصو نگاههايى كه در منِ مجازى و در غير فرمان عقل است، وهمآلود و با سوء ظن توأم است، اما نگاه در پناه عقل و منِ اصلى، نمىتواند با كينه و كدورت و بدفكرى توأم يباشد؛ چرا كه در منِ اصلى اصو بدى و سوء راه ندارد و انسانِ خدا نمىتواند نگاه بد داشته باشد؛ زيرا به شفافيّت و پاكى و اخلاص او بدگمانى راه ندارد.
مرا پير داناى مرشد شهابدو اندرز فرمود بر روى آبيكى آنكه بر خويش خويش بين مباشدگر آنكه بر خلق بدبين مباش

٥- مدح و ستايش

٥- مدح و ستايش
در نماز مىخوانيم كه الحمد لله:
حمد مخصوص خداست و آن، ستايش اوست.
و همه مىدانيم كه همه كمالات از اوست، پس همه ستايش متعلق به اوست، و لذا بايد بدانيم كه هيچ حمدى از هيچ حامدى در برابر هيچ امرى محمود سر نمىزند، مگر آن كه در حقيقت، حمدِ خداست.
بنابراين، جنس حمد و همه حمد از آن خداست، و لذا بايد در ستايش غير خدا دقت كنيم مگر اين كه در چارچوب بينش توحيدى و توجه به عنايت خدا در ديگرى، اين عنايت را به او تذكر دهيم، و غير آن نباشد.
لذا اگر خودمان، طالب ستايش از ديگران باشيم، امر غلطى است و:
طالب حيرانى خلقانى شدىدست طمع اندر الوهيت زدىبايد همان موقع كه كسى ما را ستايش مىكند، از اين سخنان به خداى خود پناه ببريم و بگوييم:
پروردگارا! من از او به نفس خود آگاهترم و پروردگارم از من آگاهتر؛ پس، خدايا! تو مرا بر آنچه بر من است و نمىدانند، ببخشاى.
و همين است كه على(عليه السلام) مىفرمايد:
«بهترين فرصت شيطان، در هنگامى است كه تو را مدح مىكنند.»
بايد مواظب باشيم كه تعريف ديگران باعث غرور ما نشود.
هر كه را مردم سجودى مىكنندزهرها در جان او مىافكنندو سرانجام، بايد مواظب باشيم كه مدح ديگران تا چه حد از روى چاپلوسى و منافع شخصى است و تا چه حد از روى خير و واقعيّت است.
و همينطور، خودمان بايد مواظب باشيم كه بىجهت ديگران را مدح و ذم نكنيم، و در چارچوب دروغ و تملق و چاپلوسى نباشد كه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
خذوا التّراب فى وجوه المداحين.
در صورت ستايشگران متملّق، خاك بپاشيد.
نتيجه اين كه بايد مدح و ذم ما، در چارچوب بينش الهى و براى خدا باشد، نه از روى حبّ و بغض و بغضهاى ناشى از موارد سوئى كه در منِ مجازى ما شكل گرفته اند.

٦- عُجب

٦- عُجب
عجب، عبارت است از خود را بزرگ و برتر شمردن، به جهت كمالاتى كه در خود احساس يمىكنيم، خواه اين كمالات در ما باشد، يا نباشد.
اصو بايد بدانيم كه احساس كمال در خود با مقايسه با ديگران، وهم و خيال بيش نيست؛ چرا كه انسانِ خدا، كمال را در خدا مىبيند و با بندگى در مقابل خدا خود را به اين كمال نزديك مىكند، و گرنه، آنچه در خود، از علم و مال و مقام و نظاير آن، در مقايسه با ديگران مىبينيم، اين مقايسهها و نسبتها درست نيست.
كمال هر كس در ميزان ارتباط او با خداى اوست.
پس، عُجب يك نوع شرك است و حتى اگر كسى در كمالات عبودى خود نيز اين بزرگى و برترى را احساس كند، باز غلط است.
عجب، از ذهنيات منِ مجازى و از آثار مشخص اوست.
لذا هر قدر انسان، به منِ اصلى و در نتيجه به خداى خود نزديك شود، از عجب دور مىشود.
از زمينههاى مهم كه بايد مواظب باشيم ما را دچار عجب نكنند، مال، مقام، علم و عبادت است و ما در اينها، بندگى، شدن و رسيدن را مىخواهيم، نه خود بزرگبينى را.
آفات عجب
از آفات عجب، يكى كبر است.
در عجب، ما احساس بزرگى و برترى مىكنيم، اما در كبر، خود را نسبت به ديگران بزرگتر مىبينيم.
ديگر از آفات عجب، فراموشى گناه و مهمل گذاشتن آن است؛ به دليل اين كه در فضاى منِ مجازى و اطمينان غلط به خود هستيم.
آفت سوم عجب، اين است كه اگر انسان عبادتى انجام دهد، آن را بزرگ مىشمارد و گويى بر خدا منت مىگذارد، و سرانجام، در عمل خود مىنگرد.
نگاه با عجب، آفات اعمال را مىپوشاند، در حالى كه شخص خائف، آفات اعمال خود را مىبيند.
درمان عجب
براى درمان عجب، كه مرضى عذابآور و مهلك است، بايد پروردگار خود را خوب بشناسيم و بدانيم كه عزّت و جلال همهاش، سزاوار اوست و بنابراين، عزّت و جلال سزاوار غير او نيست.
و در نهايت، به عوامل فراهم كننده و سازنده عجب، مثل مال، مقام، علم و عبادت توجه كنيم كه اينها همه ابزار بندگىاند، نه هدف.

٧- كِبر و تكبّر

٧- كِبر و تكبّر
كبر، عبارت است از اين كه انسان براى خود امتيازى نسبت به ديگران ببيند و ظهور اين امر در عمل و زبان را تكبّر مىنامند.
نتيجه اين صفت رذيله، خود را برتر ديدن و ديگران را تحقير كردن است.
كبر در حقيقت، وهم و دروغ است و چون نتيجه وهم و دروغ، هيچ و پوچ است، از اين رو، شخصى كه كبر مىورزد، مرتباً درراه به ثمر رساندن چيزى كه هرگز بهثمر نمىرسد، نيروى خويش را صرف مىكند، اما هيچ وقت اين تلاش به ثمر نمىرسد.
لذا براى حفظ اين عزّت دروغين و وهمى، همواره مىكوشد و در اين تلاش، از دست زدن به گناه نيز ناگزير خواهد بود.
مشكل مهمتر اين كه تكبّر، كه مأخوذ از صفت كبريايى پروردگار است، متعلق به خداست و اگر انسان، ادعاى پوچ منيّت و اظهار وجود و امتياز كند، به جنگ با خدا رفته و در نتيجه از خدا دور مىشود و اين ادعاى پوچ، نوعى شرك نيز محسوب مىشود.
درمان كبر
روش مبارزه با كبر اين است كه آنچه ما به طور تئورى مىدانيم (= ايمان نظرى) كه انسان عين ربط با پروردگار است و مىدانيم كه ما، فى نفسه و فى ذاته، استقلالى نداريم، و عين ربط با خداييم و اگر نظر حق نباشد، هيچ نيستيم، اين باور را در اعتقاد قلبى و عملى خود هم به وجود آوريم و روى آن بصيرت پيدا كنيم و در حقيقت به آن برسيم.
و ديگر، از راههاى دورى از كبر اين است كه در خود حضور قلب به وجود آوريم؛ چرا كه حضور قلب، بندگى مىآورد و در بندگى، وهم و خيال و منيّت كمتر مىشود.
در غير بندگى، نفس و منِ مجازى فعّالند و مىخواهند خود را چيزى حساب كنند و اين، به جايى نمىرسد و باب ارتباط با حق، بيشتر بسته مىشود، اما در بندگى، منِ مجازى تضعيف مىشود.
تواضع
تواضع، نقطه مقابل كبر و تكبّر است؛ يعنى هر قدر از كبر دور شويم، به تواضع نزديك مىشويم.
در تواضع، ما به اسم جلال خدا مىرسيم و اين تجلّى، در ارتباط ما با ديگران جوشش مىكند، و ما با همه، متواضع هستيم.
و همين است كه قرآن كريم مىفرمايد:
(وعباد الرّحمن الّذين يمشون على الأرض هوناً)
و بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمين به آرامى گام برمىدارند.

٨- ذلّت و حقارت

٨- ذلّت و حقارت
همان طور كه در بحث پيشين تذكر داديم، در انسانِ خدا، هرچه كبر ضعيفتر مىشود، تواضع بيشتر مىشود، و تواضع جوشش وضعيت باطنى اوست كه در ارتباط با خداى خود، از تكبر خالى مىشود و تواضع و خشوع باطنى پيدا مىكند، و سپس به جوشش اين وضعيّت باطن، در ظاهر خود و ارتباط با ديگران مىرسد، اما بايد مواظب باشد كه اين تواضع به ذلت و حقارت منجر نشود.
و اين امر، در صورتى است كه انسان براى اغراض دنيوى، خود را مقابل اين و آن خوار و حقير كند، و در حقيقت، فراموش كند كه همه امور به دست خداست و خدا، كارساز اصلى است، و ديگران واسطه اويند.
و همين است كه خداى تعالى مىفرمايد:
(ولله العزّة ولرسوله وللمؤمنين)
وعزّت از آن خداوند و از آن پيامبر او و مؤمنين است.
پس، انسانِ خدا، بايد عزّت خود را حفظ كند و حفظ عزّت، يعنى رعايت شأن حقيقت انسانيّت، وگرنه اگر انسان، نفس خود را نزد خود حقير كند، مطلوب است.

٩- حبّ جاه و خودپسندى

٩- حبّ جاه و خودپسندى
حبّ جاه عبارت است از احساس شهرت و بزرگى و ريا، به طورى كه مردم فكر كنند كه او در شهرت، انسان بزرگى است خواه اين كمال در او باشد يا نباشد و كسى كه آوازهاش بلند شود، كم مىشود كه در دنيا و آخرت سالم بماند، و همين است كه در قرآن كريم داريم:
(تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لا يريدون علوّاً فى الأرض ولا فساداً)
آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند.
عوارض حبّ جاه
در حبّ جاه، رضا و خواست خدا، در نظر شخص مطرح نيست، بلكه او از روى ريا و خودنمايى، افعال خود را براى پُز و نمايش جلوه مىدهد و روز و شب به فكر اين است كه منزلت خود را نزد اين و آن زياد كند و در اين راه به انواع معاصى، روى مىآورد و ضمناً از عيوب خود پردهپوشى مىكند، و سرانجام در حبّ جاه، از عبوديّت دور مىشود و در نتيجه از رحمت حق، محروم مىگردد.
درمان حبّ جاه
انسان بايد توجه كند كه جلال و بزرگى، همه از آنِ پروردگار است و كسى را از اين صفت، نصيبى نيست و بنده، جز فروتنى و ذلت در مقابل او چيزى ندارد.
و در رابطه با ديگران نيز بداند كه به دست آوردن جاه، با تسخير فريبكارانه قلوب عوام، براى چند روز موقتى اين دنيا، نه او را به كمال مىرساند و نه باعث كبر يا جلالت و عظمت او مىشود، و شيطان لعين، اين مجازها را در او ايجاد كرده تا او را از ياد خدا دور كند، و از اتصال به جلال و جاه پروردگار بىنصيب گرداند و همين است كه در قرآن كريم داريم:
(اُولئك الّذين اشتروا الحياة الدّنيا بالآخرة فلا يخفّف عنهم العذاب ولا هم ينصرون)
ايشانند، كه خريدند زندگانى دنيا را به آخرت.
پس عذاب ايشان هرگز تخفيف دادهنمىشود.

١٠- آمال و آرزوها

١٠- آمال و آرزوها
آمال و آرزوها، بيشتر خواستن از دنيا و بيشتر بودن در دنيا را مىگويند.
اين را به نام «طول أمل» يا «قصر أمل» نيز مىنامند كه اين در مورد غير خداست؛ چرا كه «آرزوى خدارا داشتن» هدف اعلاى حيات است.
طول أمل، گرچه در بيرون ماست و حالت اعتبارى دارد، اما در باطن نهاد ما، پايگاهى واقعى پيدا مىكند و با درون ما، ارتباط مىيابد و خلاصه باعث توجه و اتحاد باطن، با آن موضوع مىشود و كم كم پايگاه وجودى ما را پر مىكند و ما را از خودِ اصلى بيگانه مىگرداند و در حقيقت هويت اصلى خود را از دست مىدهيم.
در آرزوهاى غير خدايى بايد آنچه در تقدير مدبّر حكيم براى رسيدن به هدف اعلاى حيات قرار داده شده و مورد نياز است، مطلوب بدانيم و لاغير.
خلاصه «آرزو مىخواه ليك اندازه خواه.»
و اما در همين آرزوهاى منطقى مواظب باشيم كه به گناه نيفتيم و رعايت حلال و حرام آن را بنماييم.
بايد مواظب باشيم كه دل خود را با آمال و آرزوها گره نزنيم كه هرچه آرزوها كمتر باشد، ارتباط ما با خدا بيشتر است.
رو هوى بگذار تا بوى خدادر مشامت در رسد اى كدخدااين كه يكى از دانشمندان مىگويد:
«آرزو خوب است، اما تا موقعى كه به آن نرسيدهام.»
خيلى معنىدار و ظريف است.
تا به آرزوها نرسيدهايم فكر مىكنيم اگر برسيم، قانع يا خوشبخت مىشويم، و تا هنگامى كه به آنها نرسيدهايم، خود را خلعسلاح و بدبخت مىدانيم، اما هر وقت به آنها مىرسيم، متوجه مىشويم كه گويى خوشبختى ما را تأمين نكردهاند؛ چرا كه حقيقت جان ما در ارتباط با جان عالم اقناع مىشود.
و همين است كه مىگويند:
«يك عده به آروزى ديگران مىرسند.»
و اين جمله هم جملهاى ظريف و زيباست و معنايش اين است كه فلان آرزويى كه مورد نظر است و ديگرى به آن رسيده است، معلوم نيست او را به كمال رسانيده باشد، اما چون در آرزوى ما هست، فكر مىكنيم كه او رسيدهاست.
رسيدن و شدن و كمال انسان، مافوق آرزوها و آمال دنيوى است.
غايت آمال اولياى خدا در اين دنيا، خداست.
و همين است كه در دعاى كميل مىخوانيم:
«يا غاية آمال العارفين»
و يا در دعاى عرفه مىخوانيم:
«يا منتهى غاية الطّالبين»
و همين است كه در نامه سى و يكم نهج البلاغه حضرت على (عليه السلام) به امام حسن (عليه السلام) سفارش مىفرمايد:
واعلم يقيناً أنّك لن تبلُغ آمالك.
و بدان كه بىگمان به آروزهايت نخواهى رسيد.
يبنابراين، آرزوها اوّ هدف نيستند؛ ثانياً، هر آرزويى مقدمه آرزويى ديگر است إلى ما شاء الله كه به انتهاى آن نمىرسيم؛ ثالثاً، هدف اعلاى حيات، خدا و قرب به اوست.
و همين است كه حضرت على (عليه السلام) در ادامه نامه مىفرمايد:
فخفّض فى الطّلب.
پس، خواستههاى خود را كم كن.
بند بگسل باش آزاد اى پسرچند باشى بند سيم و بند زرگر بريزى بحر را در كوزهاىچند گنجد قيمت يك روزهاىكوزه چشم حريصان پر نشدتا صدف قانع نشد، پر دُر نشد

١١- حسد

١١- حسد
حسد، داراى مراتبى است و نيز از شدت و ضعف برخوردار است.
بدترين نوع آن اين است كه ما آرزو كنيم كه نعمت يا مقامى كه ديگرى دارد، از او گرفته شود و نوع دوم آن است كه نعمت و مقام او از او گرفته شود و به ما داده شود.
وسرانجام، نوع سوم، آن است كه آرزو كنيم نعمت و مقامى كه ديگرى دارد، ما هم مثل آن را داشتهباشيم.
البته هر سه نوع مذموم است و به حساب حسد گذاشته مىشود.
يتوضيح اين كه شخص حسود بايد بداند كه اوّ مال و مقام اين دنيا اعتبارات و امانات هستند كه خداوند جهت رفع امور زندگى افراد مقدّر كرده و خود آن مال يا مقام، هدف نيست، بلكه ميزان، امانتدارى و انجام تكليف در مورد آن مال يا مقام است.
با توضيحى كه داديم، مال و مقام انسان را به هدف اعلاى حيات نمىرساند، اما مال و مقام، ابزارى هستند كه حتى اگر تكليف و امانت خود را درست نسبت به آنها انجام دهيم، ممكن است شرّ باشند.
و لذا به ظواهر حسادت كردن، غير از حسادت، مصيبت هم هست.
ثانياً، داشتن يا نداشتن اين دنيا، كه همهاش اعتبارات است، چقدر ارزش دارد كه انسان به آن حسادت كند؟! اما نتيجه خطرناكتر كه از حسادت به وجود مىآيد، اين است كه شخص، در حقيقت نسبت به نعمت خدا و قسمتى كه مدبّر حكيم قرار داده، مخالفت كند و در حقيقت، به فعل حق اعتراض دارد، و لذا در عمل و فكر خود عصيان مىكند و در نتيجه به دين خود و عبوديّت خود آفت مىرساند و حال و هواى عبودى را از خود مىگيرد.
تنها مورد مجاز براى مردم معمولى، اين است كه از خدا بخواهند (بدون نظر به ديگران و مقايسه با ديگران كه همان حالت حسادت است) آنقدر زندگى آنان را تأمين كند كه بتوانند با شادابى و طراوت بندگى كنند و البته ايرادى كه به اين امر وارد است، اين است كه ما براى خدا، تكليف تعيين كردهايم و خدا، هرچه به ما داده، بايد در مقام رضا آن را بهترين بدانيم و به قسم خود راضى باشيم.
مهم آن است كه قسم خود را نردبان رسيدن به حق قرار دهيم، لذا هر چه خدا مقدر فرموده و هر چه داده، خوب است.
نكته مهم ديگر اين كه، خدا بنده را در داشتن مىآزمايد و گاهى در نداشتن.
مهم، مرتبه عبودى ماست كه در اين راه تعيين مىشود.
البته، اگر مال و مقام باشد و حلال و حرام آن نيز رعايت شود و در راه بندگى به كار گرفته شود، بسيار مطلوب است.
تنها مورد پسنديده براى ما، غبطه است، آن هم فقط در اعمال و مقامهاى عبودى، و نسبت به اولياى خدا كه انسان آرزو كند كه خدايا مرا نيز به آن مقامها برسان و اين مقبول است، اما اگر همين امر، در مورد امور دنيوى باشد كه:
«خدايا مرا مانند فلان كس، كه در امور دنيوى به ظاهر موفق است، موفق بگردان.»
البته اين درجهاى از حسد را دارد.
در قرآن كريم در باره حسد، در سوره يوسف، همان مثال برادران يوسف آمده است كه به يوسف حسد بردند و در سوره فلق مىفرمايد:
«به خدا پناه ببريد در موقع حسدِ حسودان.»

١٢- سستى در عمل

١٢- سستى در عمل
انسان هميشه در زبان و ادعاى خود، در همه زمينهها شوق نشان مىدهد و خود را موفق مىداند، اما در عمل، مىتواند روحيه عبودىاش ضعيف باشد و دايم بهانههايى براى انجام ندادن عمل آورد.
همين است كه على(عليه السلام) مىفرمايد:
«بيشترين سخنى كه به زبان مىآيد، حق است و كمترين سخنى كه در عمل مىآيد، آن هم حق است.»
هميشه بايد سعى كنيم كه انسانِ عمل و تكليف باشيم.
لفظ و ادعا ممكن است ظاهر خوبى داشتهباشد، اما عمل، حلاوتى ديگر دارد، و آن هم عمل حق و در راه عبوديت.
اگر عمل ما با زبان ما هماهنگ نباشد، دقيقاً پاى شيطان در كار است و از طريق وسوسه نفس، ما را از عمل باز مىدارد و نفس و شيطان، هميشه ما را از حركت و عمل حق باز مىدارند.
بنابراين، سستى در عمل، از حجابهاى ظلمانى و از موانع راه در سير و سلوك به سوى هدف اعلاى حيات است.
شيطان هميشه مايل است كه يا ما را از عمل باز دارد، يا به بيراهه ببرد.
يكى از مهمترين القائات شيطان و نفس، اين است كه ما را به آينده اميدوار مىكند و مىخواهد در همين زمان موجود، ما را فريب دهد تا نصيب ما در زمان حال را از دستمان بگريد، لذا بايد مواظب باشيم، مير حال و مير احوال باشيم و هرگز با اميد به آينده، حال را از خود نگيريم.

١٣- دروغ

١٣- دروغ
دروغ از گناهان كبيره است و نه تنها در قرآن و شرع مقدس مذمت شده و عذاب قطعى دارد، بلكه زشتىاش در عقل و منطق روشن است.
علاوه بر اين، با دروغ در روابط اجتماعى، اعتماد سلب مىشود و در بىاعتمادى، نتايج و مشكلات فراوانى در روابط اجتماعى پديد مىآيد.
دروغ در گفتار:
همان سخن دروغ است و در قرآن كريم اشاراتى در اين باره داريم؛ من جمله در سوره نور، آيه هفتم، كه آمده است:
(أَنّ لعنة الله عليه إِن كان من الكاذبين)
لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد.
و در سوره حج، آيه سىام، داريم:
(واجتنبوا قول الزّور)
از گفتار باطل اجتناب ورزيد.
غير از حرمت دروغ، بحث در اين است كه جرئت بر دروغ در ابتداى كار موجب انحراف نفس از واقعيت و غفلت از حق و پوشانيدن آن مىشود و مداومت بر اين كار، موجب حصول ملكه كذب مىشود كه از زشتترين و خبيثترين ملكات است.
خداوند در سوره زمر، آيه سوم، مىفرمايد:
(إنّ الله لا يهدى من هو كاذب كفّار)
خدا آن كسى را كه دروغپرداز ناسپاس است هدايت نمىكند.
دروغ در عمل:
موقعى است كه در ظاهر، اعمالى از انسان سرزَنَد كه دلالت بر خوبى او كند، امّا باطناً و قلباً اين طور نباشد، و خلاصه، ظاهر و باطن او يكى نباشد، و در نتيجه، صدق و راستى ـ كه همان يكى بودن ظاهر و باطن است ـ ندارد.
دروغ در اخلاق:
اين است كه كسى مدّعى خوف از خدا و شكر و تسليم يا تظاهر به خوب بودن كند، اما در باطن چنين نباشد.
اذا السرور والاعلان المؤمن الستوىفقد غرفى الدارين والمستوجب الثناءوان خالف الأعلان سراً ضمالهعلى سعيه فضل سوى الكدو الفناءكما خالص الدينار فى السوق نافقومغشوشه المرود لا يقتضى المنى

١٤- غيبت

١٤- غيبت
اگر در غياب كسى، چيزى گفته شود و اين سخن به گوش او برسد.
و او به آن امر راضى نباشد، غيبت است و حال اگر اين صفت در او باشد (چه خوب و چه بد) غيبت است؛ مثل اين كه بگوييم:
فلان كس فلان حُسن را دارد (در حالى كه او دارد) و يا فلان عيب را دارد (و اين عيب هم در اوست).
در هر صورت چه خوب او را بگوييم كه در او هست، و چه بد او را بگوييم كه در او هست، اگر او ناراضى است، غيبت است، امّا اگر سخنى در حق كسى بگوييم كه در او نيست (چه خوب و چه بد)، بهتان است. در قرآن كريم آمده است:
(ولا تجسّسوا ولا يغتب بعضكم بعضاً أيحّب أحدكم أَن يأكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه)
و جاسوسى مكنيد و بعضى از شما غيبت كسى نكند؛ آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهاش را بخورد؟! از آن كراهت داريد.
همچنين، در قرآن كريم آمده است:
(إِنّ الّذين يحبّون أن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب أليم)
كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آوردهاند، شيوع پيدا كند، براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود.
حضرت صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه فرموده است كه مراد افرادى هستند كه امر قبيحى را كه از برادر ايمانى خود ديده يا شنيدهاند، بازمىگويند.
و چقدر زشت است كه ما از عيوب خود غافل شويم و به عيوب ديگران بپردازيم.
و حاصل سخن اين كه انسان عاقل بايد تأمل كند كه اگر غيبت كسى را مىكند و دوست اوست، اظهار عيوب دوست خود از مروّت و انصاف به دور است و وارد در گناه غيبت نيز شده است، و اگر عيوب دشمن خود را اظهار مىكند، كشيدن بار گناهان و خطاهاى او حماقت و نادانى است.

١٥- غضب

١٥- غضب

١٦- عيبجويى

١٦- عيبجويى
بايد دانست كه در مقام بندگى، هميشه و در همه حال، درجاتى از نقص و قصور وجود دارد و لذا انسان، هر اندازه كه متعالى باشد، باز در مقابل كمال مطلق، ناقص است.
از طرفى، هر فردى، جز معصومين(عليهم السلام)، افزون بر نقاط ضعف، نقاط مثبت و قوّت نيز دارد.
اين خيلى بد است كه ما هميشه عينك بدبينى داشتهباشيم و عيبها را ببينيم:
پيش چشمت داشتى شيشه كبودوان سبب عالم كبودت مىنمودياصو گروهى تنها عيبها را مىبينند و مىگويند، و خير و خوبى را كمتر مىبينند و كمتر مىگويند و اين امر در درجه اوّل برمىگردد به بينش ناقص خودشان.
آنكس كه نكو گفت، هم او خود نيكو استوآن كس كه بدى گفت بدى سيرت اوستحال متكلم از كلامش پيدا استاز كوزه همان برون تراود كه در اوستعيبها را در ديگران و امور زندگى و در پيشامدها، به صورت يك بُعدى و صورى ديدن، بدون اين كه جوانب و عمق مطلب را بنگريم، حاكى از عيب نگرش خود ما و عدم بصيرت و بينش صحيح در خود ماست.
از طرف ديگر، انسانِ خدا، در ديگران كه مشكلى دارند، با كينه برخورد نمىكند، بلكه از درِ دلسوزى و ترحّم برخورد مىكند و اين نيز در برخورد او تعديل به وجود مىآورد.
گفت حقشان گر شما روشنگريددر سيه كاران، مغفل ننگريديعيب ناديدن و پوشيدن آن به معناى رضايت از بدى و تشويق آن نيست، بلكه اوّ بايد اين عيب را در خود از بين برد، تا مايه عبرت خود ما شود، ثانياً در برخورد با عيوب ديگران، اگر نياز به عكس العمل و تذكر هست، بايد بسيار پخته و عالمانه برخورد كرد و اگر اين اقدام را در توان خود نديديم، به هرحال، در دل به آن راضى نخواهيم بود.

١٧- ريا

١٧- ريا
ريا عبارت است از نشان دادن اعمال خود به غير خدا، براى به دست آوردن منزلت بيشتر نزد ديگران، و لذا از رذايل اخلاقى و افعال حرام محسوب مىشود.
انواع ريا
نوع اوّل آن است كه انسان در اعمال خود به خدا توجه ندارد و منظورش به طور كلى غير خداست.
چنين آدمى از مرتبه بندگى خارج است و اعمالش براى اين دنياست و باقيات صالحات ندارد، گرچه در اين دنيا ممكن است سرمايههاى موقتى داشتهباشد.
در نوع دوم، عمل انسان براى غير خداست، اما در درجه دوم و فرع بر آن، به خدا هم توجه دارد.
در نوع سوم، انسان در اعمال خود، به يك نسبت خدا و غير را توجه دارد.
هر سه مورد فوق مذمت شده و انسان را از راه عبوديت باز مىدارند.
در نوع چهارم، انسان در اعمال خود، فقط خدا را در نظر دارد، اما از اين كه عملش در ديد مردم قرار گيرد، خوشحال مىشود.
بنابراين، در موقع عمل، تمايل دارد عملش را ديگران ببينند و اين امر، باعث لذّت او مىشود.
نوع چهارم، نيز داراى ايراد است و در سير و سلوك مشكل ايجاد مىكند.
در نوع پنجم، انسان در اعمال خود، فقط خدا را در نظر دارد و اعمالش را در معرض ديد اين و آن نمىگذارد، ولى اگر ديگران متوجه شوند، برايش آن حالت ريايى را ندارد.
و اين نوع بسيار مطلوب است.
البته، بايد مواظب باشيم كه در اين امر افراط و تفريط نكنيم؛ يعنى اگر نظرمان واقعاً خدايى است و در در ديد ديگران باز هم نظر خدايى ما مختل نمىشود، عيبى ندارد كه امور خير را ديگران بدانند، و ثانياً كارهاى ملامتگرانه هم بد است.
براى مثال، كسى از ما مىپرسد كه آيا نماز اول وقت مىخوانيم يا نه، و ما هم مىخوانيم، اما آن را از او مخفى مىكنيم و خلاصه بايد مواظب باشيم كه براى دورى از ريا، عمل واجب يا تكليفىاز ما فوت نشود كه آن هم دام شيطان است.
انواع ديگر ريا
علاوه بر موارد فوق، كه اعمال و رفتار عبودى ماست، در اعمال و رفتار غير عبودى ـ مثل گفتار، نگاه، لباس پوشيدن، راه رفتن، غذا خوردن و وضع ظاهر ـ نيز بايد مواظب باشيم كه ريا نشان ندهيم.
نبايد طورى خود را چنين نشان دهيم كه اهل تزكيه و سلوك هستيم و يا بخواهيم مردم ما را چنين و چنان بدانند.
البته، هر وقت انسانِ خدا، به درجهاى از مقامات باطنى برسد و جوششى از باطن تزكيه شده و نورانى در او ظاهر گردد كه حالاتى ناخودآگاه و بىشائبه است، اين يك امر ناگزير است و از كوزه برون همان تراود كه در اوست.

١٨- حجابهاى ظلمانى

١٨- حجابهاى ظلمانى
اگر نورى را در نظر بگيريم كه از يك مبدأ بىنهايت مىتابد و بعد از تابيدن بر سر آن شيشهها و موانعى بگذاريم، اين نور، بعد از گذشتن از شيشهها، ضعيف مىشود و درخشش خود را از دست مىدهد.
روح خدايى انسان نيز بعد از ساطع شدن از ذات لايزال الهى و آمدن و مجاور شدن با تن و نفس همان حالت گذشتن نور از موانع و شيشههاى مختلف را دارد.
حجابهاى تن و نفس، شفافيّت اصلى نور را با كدورتهاى خود در هم آميزند.
مثال ديگر آن، آينهاى است كه آن پاكى و شفافيّت اصلى را ندارد و كدورتهايى روى آن است كه باعث مىشود تصوير كامل در آن انعكاس نيابد.
انسان آينه تمام نماى حق است، به شرطى كه اين آينه زنگارى نداشتهباشد.
حجابهاى ظلمانى، همان رذايل اخلاقى، گناهان و هواهاى نفسانى هستند، و در يك جمله همه بديها، حجابهاى ظلمانى ما هستند و اينها بين ما و خداى ما مانع مىشوند. بديها، بسته به تناسب خود و تناسب روحى انسان، نوعى خصوصيّت عينى به وجود مىآورند (و نه اعتبارى).
براى مثال، وجود حسد و ريا، نوعى خصوصيّت است كه در وجود ما عينيت دارد و رنگ خاصى است كه در ما كارسازى مىكند.
(صبغة الله ومن أحسن مِن الله صبغة ونحن له عابدون)
]اين است[ نگارگرى الهى؛ وكيست خوش نگارتر از خدا؟ وما او را پرستندگانيم.
(كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كَلاّ إنّهم عَن رَبّهم يومئذ لمحجوبون)
نه چنين است، بلكه آنچه مرتكب مىشوند زنگار بر دلهايش بستهاست، زهى پندار، كه آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوبند.
آيات بالا، از تكذيبكنندگان آيات الهى، كه حجابهاى ظلمانىاند، خبر مىدهند و مىفرمايند كه اين خصوصيتها و رنگها كه خود آنها كسب كردهاند، حجاب قلب آنهاست و به دليل وجود اينهاست كه آنها از پروردگارشان محجوبند.
از آنچه گذشت متوجه شديم كه هر صفت رذيلهاى حجاب ظلمانى است بين ما و خدا.
اين حجاب، چهره اصلى انسانى ما را، كه ارتباط مستقيم با خدا دارد، مىپوشاند.
حجاب ميان انسان و خدا
در نزد خدا، هيچ چيز محجوب نيست، و اين در آيات قرآنى به خوبى روشن است:
(إنّ الله لا يخفى عليه شىء فى الأرض ولا فى السّماء)
در حقيقت، هيچ چيز [نه] در زمين و نه در آسمان بر خدا پوشيده نمىماند.
و يا مىفرمايد:
(هو معكم أينما كنتم)
هر كجا باشيد، خدا با شماست.
بنابراين، در منطق قرآن و عقل، همه چيز مشهود حضرت حق است و هيچ چيز محجوب از او نيست.
خداوند، محل افتادن همه قطرات باران را مىداند و محل سبز شدن همه ساقههاى درختان را.
خداوند حتى اگر ذرهاى به اندازه خردلى، در دل سنگى باشد (آيه 16 سوره لقمان) مىداند.
با دقت در موارد فوق، غير از اين كه مىفهميم اين چه خدايى است و در معرفت او كاملتر مىشويم، اين نتيجه را نيز مىگيريم كه خدا، نزد همه اشيا حاضر است.
اما چگونه است كه اشيا از او محجوبند؟ جواب آن خيلى روشن است و آن اين كه از طرف انسان حجاب خودى است كه مانع است و گرنه عين ربط انسان و هستى با خدا به جاى خود، هست.
ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيستتو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز

١٩- حجابهاى نورانى

١٩- حجابهاى نورانى
گفتيم كه حجابهاى ظلمانى، همه بديهاى ما را شامل مىشود.
اما سالك الى الله، بعد از برداشتن حجابهاى ظلمانى، به عالم نور وارد مىشود:
(الله ولىّ الَّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات إلى النّور)
خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند.
آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى مىبرد.
عالم نور نيز مرحلهاى است كه بعد از برداشتن حجابهاى ظلمانى، نصيب ما مىشود و به آن مىرسيم؛ مثل بندگى، عمل خوب، كمالات، شهودها و كشفها.
نكته مهم اين است كه از اين مرحله نيز بايد بگذريم و به هدف نهايى كه همان وصال حق است و لقاء الله برسيم.
پس، بايد مواظب باشيم كه مواردى كه در عالم نور متذكر مىشويم، مبدّل به حجابى نشود (= حجاب نورانى) و همين است كه در دعاى زيباى شعبانيّه داريم:
إلهى هب لى كمال الإنقطاع إليك وانور أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل إلى معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقه بعزّ قدسك.
خدايا! به من، كمال انقطاع را عنايت فرما، و چشم و دلم را از نورى كه به تو نظر مىكند و تو را مىبيند، روشن فرما، تا حجابهاى نورانى را بشكافد و پيش برود و به معدن عزت تو برسد، و ارواح ما متعلّق به عزّ قدس تو باشد.
از اين رو، بايد مواظب باشيم كه بعد از عبور از حجابهاى ظلمانى، در حجابهاى نورانى، كه همه خوبيهاى ماست (همان طور كه حجابهاى ظلمانى، همه بديهاى مايند) نمانيم و يا حتى مغرور نشويم و شيفته آنها نشويم تا به مرتبه اصلى و شأن نهايى خود، كه وصال حق است و محو در او، برسيم.
خلاصه اين كه انسان از ظلمات به نور و وصال مىرسد و همين است كه خداوند در آيه اوّل سوره ابراهيم(عليه السلام)مىفرمايد:
(الر كتاب أنزلناه إليك لتُخرج النّاس مِنَ الظّلمات إلى النّور بإذن ربّهم إلى صراط العزيز الحميد)
كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آورى؛ به سوى راه آن شكستناپذير ستوده.
اين آيه اشاره است به ورود به نور، بعد از ظلمات و سپس اين نور، ما را به دو اسم حميد و عزيز رهنمود مىكند كه همان وجوه پروردگار هستند.
اين وارد شدن و رسيدن، در قالب الفاظ و عبارات نمىگنجد و حقيقت آن را آنان كه رسيدهاند، مىدانند و «آن را كه خبر شد، خبرى بازنيامد.»
با كفش درياى كلى را اتصالهست بىچون و چگونه در كمالاتصالى بىتكلف بىقياسهست رب الناس را با جان ناساتصالى كه نگنجد در كمالگفتنش تكليف باشد والسلامدر همين رسيدنهاست كه انسان شامل حال و حديث زير مىشود:
قلب المؤمن عرش الرّحمن.
قلب مؤمن، عرش پروردگار است.
لا يسعنى سمائى ولا أرضى ويسعنى قلب عبدى المؤمن.
من در زمين و آسمان نمىگنجم، بلكه در قلب بنده مؤمن مىگنجم.
آن صفاى آينه، وصف دل استصورت بىمنتها را قابل استصورت بىصورت بىحد غيبز آينه دل تافت بر موسى ز جيبگرچه آن صورت نگنجد در فلكنه به عرش و كرسى و نى بر سمكز آنكه محدود است و معدود است آنآينه دل را نباشد حد بداناهل صيقل رستهاند از بو و رنگهر دمى بينند خوبى بىدرنگعكس هر نقشى نتابد تا ابدجز ز دل، هم با عدد هم بىعددتا نقوش هشت جنّت تافتهاستلوح دلشان را پذيرا يافتهاستبرترند از عرش و كرسى و سماساكنان مقعد صدق خداصد نشان دارند و محو مطلقاندچه نشان بل عين ديدار حقاند

٢٠- خروج از حجابها

٢٠- خروج از حجابها
بهترين راهها براى رهايى از حجابها، تعبد كامل پروردگار و تبعيّت كامل از قرآن است كه اين راه فطرت و هدايت الهى است.
در قرآن آمده است:
(وَمن يُسلِم وجههُ الى الله وهو مُحسِن فقد استَمسكَ بالعُروة الوثقى وإلَى الله عاقِبةُ الاُمور)
و هر كس خود را ـ در حالى كه نيكوكار باشد ـ تسليم خدا كند، بىگمان در ريسمان استوارترى چنگ در زده، و فرجام كارها به سوى خداست.
تعبد كامل پروردگار، حالتى در قلب انسان پديد مىآورد كه جز خدا، چيزى در آن راه نمىيابد.
پس ايمان و عمل به آنچه قرآن مىگويد، بايد مورد نظر باشد.
بايستى از هر گونه تخطّى و تخلّف و دخالت دادن رأى و نظر و خواستههاى خود و ديگران اجتناب نمود كه در قرآن مىفرمايد:
(قُل اِنَّ هُدَى الله هُوَ الهُدى وَاُمِرنا لنسلَم لِرَبّ العالَمين)
بگو:
هدايت خداست كه هدايت ]واقعى[ است و دستور يافتهايم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم.
فطرت انسان نيز همين است كه قرآن كريم مىفرمايد:
(فأقِمْ وَجهَك لِلدّين حَنيفاً فطرتَ اللهِ الّتى فطر النّاس عَليها)
پس، روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است.
و اين، همان راه تكوين و تعيين شده در آفرينش است.
اگر انسان تعبد كامل نداشته باشد و راهها را به صورت ناقص و آميخته با هم در پيش گيرد، به نتيجه كامل نيز نمىرسد و خطر اغواى شيطان و انحرافها بيشتر مىشود؛ زيرا ممكن است امر بر او مشتبه و راه ورود شيطان هموارتر گردد.
حتى ممكن است در چنين مواردى، حق را باطل و باطل را حق و خيال را واقعيت و واقعيت را خيال، و نيست را هست و هست را نيست بداند و ببيند.
خدا درباره سالك الى الله، كه تعبد كامل پروردگار را دارد، مىفرمايد:
(الله ولىّ الذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات إلى النّور)
خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند.
آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى مىبرد.
او تحت ولايت حضرت حق است و سرانجام، در قرآن كريم چنين مىفرمايد:
(وَأَنَّ هذا صراطى مستقيماً فاتَّبعوهُ ولا تَتَّبعوا السُّبُلَ فَتَفِرّقَ بِكُم عن سبيله ذلِكُم وَصّكُم بِه لَعَلَّكُم تتّقون)
و [بدانيد] اين است راه راست من.
پس، از آن پيروى كنيد و از راهها [ى ديگر] كه شما را از وى پراكنده مىسازد، پيروى مكنيد.
اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كردهاست، باشد كه به تقوا گراييد.
آيا با رياضت و مجاهدت مىتوان از حجابهاى ظلمانى رهايى يافت؟ در خروج از حجابهاى ظلمانى، مجاهدت و رياضت ممكن است چندان نتيجه مطلوبى ندهد، به خصوص اگر اين مجاهدتها و رياضتها انتخابى و صليقهاى نيز باشد، اما ممكن است در يك بُعد و يك انتخاب، به نتيجهاى برسد؛ مثل برخى افراد كه سالك راه حق نيستند، اما در اثر رياضت بسيار ممكن است صاحب اراده يا نفوذهايى شوند.
مهم اين است كه سالك راه حق، براى برداشتن حجابها بايد از راههاى معيّن شده از طرف پروردگار در قرآن و با تزكيه نفس و تعالى در همه ابعاد، خود را پاك نمايد و مواظب باشد كه از صراط مستقيم تكوينى، كه طريق صحيح سلوك الى الله است، منحرف نشود و اگر حالاتى خاص را نيز دريافت، او را فريب ندهد؛ چنان كه در يك مرتاضِ غير راه خدا نيز اين حالات هست و او ممكن است به كارهاى خارق العاده دست يابد، حتى اگر نيّت و اهداف او خدايى نباشد.
پس گفتيم كه در خروج از حجابهاى ظلمانى، مجاهدتهاى ناقص به نتيجه مطلوب نمىرسد و در خروج از حجابهاى ظلمانى، علم و عمل جامع و كامل همه جانبه نياز است؛ يعنى سالك الى الله بايد همه آنچه از جانب خداى متعال به او ابلاغ گرديده، به همان نحو كه بيان شدهاست، ياد بگيرد و به آن علم و اطلاع كامل داشتهباشد.
در اين راه، كه آن را «مجاهدت علمى» مىناميم، سالك بايد هر چه مىتواند سعى كند كه طريق الى الله را بيشتر كشف نمايد، اما صحيح و جامع؛ همان طور كه خدا فرمودهاست.
در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شدهاست:
العامل على غير بصيرة كالسّائر على غير الطّريق لايزيده سرعة السّير إلاّ بُعداً.
كسى كه بدون بصيرت عمل مىكند، مانند كسى است كه در غير راه افتاده و بيراهه مىرود.
سرعت حركت وى هر چه بيشتر شود، او را از هدف و مقصد دورتر كند.
يعنى نداشتن بصيرت كافى به راه ارائه شده از جانب خداى متعال و قدم گذاشتن در راه با توجه به خطرات نفس و شيطان، ما را به مقصد نمىرساند.
با توضيحاتى كه دادهشد، به اين حقيقت مىرسيم كه براى خروج از همه حجابهاى ظلمانى به گونهاى كه اين حجابها، در همه ابعاد از قلب سالك الى الله برطرف شود، راهى جز صراط مستقيم قرآن وجود ندارد و سالك طريق بايد در مرحله اوّل سلوك خود، در تحصيل علم كامل به صراط قرآنى بكوشد و طريق ارائه شده در متون اسلامى را آنچنان كه هست، بشناسد.
در مرحله دوم، به همه آنچه ارائه شده، عمل كند و صراط مستقيم الى الله را با همه ابعادش در پيش گيرد، و اگر در مرحله تحصيل علم به طريق و يا در مرحله عمل به طريق و سلوك آن مجاهدت كامل نكند و سستى و مسامحه كند و يا در هر دو مرحله به خود اجازه سستى و كوتاهى بدهد و مجاهدت لازم را نداشتهباشد، مسلّماً در حجابهاى ظلمانى خواهد ماند.
سالك بىخبر، كه علم جامع و معرفت كامل نسبت به صراط مستقيم اسلامى ندارد و از علم ناقصى برخوردار است، گوشههايى از صراط مستقيم قرآنى و اسلامى را شناخته و از بقيه بىخبر مانده و بدون اين كه مجاهدت علمى كامل بكند و راه خدا را به گونهاى كه ابلاغ شده بشناسد و قدم در طريق سلوك صحيح بگذارد، گمان مىكند كه در صراط الى الله حركت مىكند و راهى كه در پيش گرفته به حضرت حق مىرسد و در جهت قرب الى الله پيش مىرود و با همين گمان، عمر خود را ضايع مىكند و خود را باطل و هلاك يمىگرداند.
مث از يك سو به ذكر و فكر مىپردازد و به اوراد و اذكار و بعضى نمازها و دعاها و حتى به شب زندهداريها مىپردازد و از سوى ديگر به لحاظ اين كه فاقد معرفت كامل به صراط مستقيم و از همه ابعاد آن بىخبر است، بسيارى از وظايف عبودى را ترك مىكند و به بسيارى از مهلكات توجه نمىكند و به بعضى از خصلتها و خُلقها و صفتهاى خطرناك و هلاكتآور، كه سد راه و حجاب قلب است، ناآگاه است و در تطهير خود از آنها نمىكوشد و به برخى يا بسيارى از هواها وعلقههاى نفسانى خود، كه هركدام به شكلى مانع حركت و قرب است، توجه نمىكند و به تجريد دل از آنها نمىپردازد.
خلاصه راههاى خروج از حجابهاى ظلمانى
متوجه شديم كه انسان در سه وضعيّت مىتواند قرارگيرد:
1 ـ غفلت از مقصد؛2 ـ توجه ناقص (= عبوديت ناقص)؛3 ـ توجه كامل (= عبوديّت كامل).
1 ـ غفلت از مقصد:
همان توجه به تعلقات و فرعيّات و اصل انگاشتن آنهاست كه باطل است و انسان را به جايى نمىرساند؛ زيرا جذبه حق در آن نيست.
همان گونه كه تعلقات را در فصل پيش توضيح داديم، اكنون در اين جا از آيات زير نيز به عنوان شاهد كمك مىگيريم:
(ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه)
خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهادهاست.
(يأرأيت من اتّخذ إلهه هواهُ أفأنت تَكُون عليه وكي أم تَحسبُ أَنَّ يأكثرهم يسمعُون أو يعقلون إن هم إلاّ كالأنعام بل هم أضَلّ سبي)
آيا آن كس كه هواى [نفس] خود را معبود خويش گرفتهاست ديدى؟ آيا مىتوانى ضامن او باشى؟! يا گمان دارى كه بيشترشان مىشنوند يا مىانديشند؟! آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراهترند.
انسانى كه ادراك حقيقى خود را از دست مىدهد و به ادراكات وهمى و خيالى (= تعلقات) مىپردازد، مسلّماً از حيوانى كه ادراك را مىگيرد و تعلقاتى هم ندارد، پستتر مىشود و اين زيان و تأسفى عجيب است.
(وضلَّ عنهُم ماكانوا يدعونَ مِن قبلُ وظنُّوا ما لَهُم مِن مَحيص)
و آنچه از پيش مىخواندند، از ]نظر[ آنان ناپديد مىشود و مىدانند كه آنان را روى گريز نيست.
در نتيجه، آن كسى كه به غير حق مىپردازد، به هيچ چيز نمىرسد؛ زيرا تمام مظاهر اين دنيا جلوهاى از اصل است و روزى مىرود نزد اصل آن چيز و براى انسان كه به فرع آن چيز در اين دنيا توجه داشته است، در جهان آخرت چيزى نمىماند.
2 ـ توجه ناقص (= عبوديت ناقص):
ي اوّ، انسان طعم حقيقت را به طور كامل نمىچشد.
ثانياً، انسان با درهم آميختن حقيقت و غير حقيقت سردرگم مىشود و دچار يك دسته اشتباهاتى مىگردد كه حتى گاهى حق را رها مىكند و باطل را مىگيرد و گاهى باطل را حق مىپندارد.
گاهى يك دسته كشف و شهوداتى براى او حاصل مىشود كه آنها را از طريق رياضت كسب كرده است و در جهت حق نيستند و امر بر وى مشتبه گرديدهاست.
همين است كه ملاّصدرا مىگويد:
«اگر همه نقصها را برطرف نكردى، انگار كه هيچ كدام را برطرف نكردهاى و در سير الى الله با نقص به جايى نمىرسى.»
3 ـ عبوديت كامل:
عبوديّت و تسليم كامل، انسان را در ارتباط با هدايت و قواعد و قوانين تكوينى قرار مىدهد، ضمن اين كه مىدانيم خود عبادت يا هر عمل خوبى منشأ اثر مستقيم نيست، بلكه از قوانين ربوبى خداست كه به انسان كمك مىكند تا به قواعد تكوينى دسترسى يابد.
پس، هدايت به ظاهر تشريعى است، اما در باطن و در حقيقت، تكوينى است و خلاصه اين كه با تعبد و عبوديّت و تسليم كامل، نظام تكوين در خدمت انسان قرار مىگيرد.
قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
(فَأقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتى فطرالنّاس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم ولكن أكثر النّاس لايعلمون)
پس روى خود را گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشتهاست.
آفرينش خداى تغييرپذير نيست.
اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمىدانند.
خلاصه بحث اين كه مدد الهى در تسليم مطلق به خدا و قبول كامل شريعت است و اگر انسان دستورهاى خدا را به گونه كامل انجام دهد و قاعده كمك خدا را هم تكوينى بداند، به همه چيز مىرسد و اين را در ايمان كامل و يقين كامل به خوبى مىيابد.
كسى كه به يقين كامل برسد، به اذن الله تكوين را در اختيار مىگيرد و اگر نظام تكوين در خدمت انسان قرار گيرد، حتى عيوب انسان را نيز برطرف مىكند و راه را به انسان نشان مىدهد.
(والّذين جَاهَدُوا فينا لَنهدينّهم سبلنا وإنّ الله لمع المحسنين)
و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند، به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است.
سالك الى الله در صورتى كه به عبوديّت و ايمان و يقين كامل برسد، تحت ولايت حق مىرسد (طبق آياتى كه اشاره شد) و از خطر شيطان و لغزشها در امان مىماند (هو محسن) و باب مكاشفات و عنايات الهى به روى او باز مىشود و همه بحث خروج از حجابهاى ظلمانى در اين آيه خلاصه مىشود كه:
(وَأَنَّ هذا صراطى مستقيماً فاتّبعُوُه ولا تتّبعوا السُّبُلَ فَتَفَرّق بِكُم عن سبيله ذلكم وَصّكم به لَعَلَّكُم تَتَّقُون)
و [بدانيد] اين است راه راست من.
پس، از آن پيروى كنيد.
و از راهها [ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مىسازد، پيروى مكنيد.
اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كردهاست، باشد كه به تقوا گراييد.
در عبوديّت كامل، انسان شريعت را نه به عنوان رفع تكليف، بلكه به عنوان وسيله سلوك تكوينى مىنگرد.
دين بايد وسيله رسيدن به خدا شود، نه رفع تكليف ظاهرى.
* * *
---------------------------
دكتر محمود بهشتى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنیدsibtayn@sibtayn.com

تماس با ما
Close and go back to page