شعر «کوکب ازهر»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

در شهادت، قرعه‌ی دیگر زدند   
قرعه با نام بنی‌جعفر زدند
شد «محمّد» پور عبداللَّه بلند    
تاخت در میدان جان‌بازی سمند
آفرین بادا بر آن دست! آفرین!    
کش بُدی نیروی از دست‌آفرین
عاقبت جام شهادت، نوش کرد    
دعوتی بشْنید کش مدهوش کرد
چون محمّد شد به جنّت ره‌سپار    
«عونِ» عبدالله جعفر شد سوار
این جوان از دوحه‌ی زهراستی   
مادر او، زینب کبراستی
در رجز می‌گفت و گرم کارزار:    
گر که نشْناسیدم آباء و تبار،
کوکب جدّ من، آری؛ ازهر است    
در نسب، جدّم، جناب جعفر است
عاقبت در آن میانه، خصم دون    
ضربتی بر وی زد و شد سرنگون
شاه آمد بر سر بالین او    
دید در خون، کاکل مشکین او
نوجوانان، جسم او برداشتند    
بر زمین در خیمه‌گه بگْذاشتند
چون خبر از مرگ او با مادرش    
بانوان دادند، نامد بر سرش
سر به غم در خیمه بر زانو گذاشت    
گویی از روی برادر، شرم داشت
کرده قربانی پسر در حضرتش    
جا ندارد ناله‌ها در حسرتش
آیتی بیرجندی
-----------------------------
مثنوی مقامات‌الابرار، ص 1 ـ 380 (28/ 14).