اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم
عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم
گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم
كه غارت میكند دشمن، لباس پیكرت را هم
اگر چه خوب میدانست، دیگر برنمیگردی
چسان آرام كردی وقت رفتن، خواهرت را هم؟
همه وقت وداع از مهر، روی یكدگر بوسند
نمیدانم چرا بوسید، عمّه حنجرت را هم
نگردد زین مصیبت خشك، چشم اشكبار من
كه دادی با لب تشنه ز كف، آبآورت را هم
من از دستان خونآلودهات دانستم، ای بابا!
كه كشتند از عداوت، شیرخوار مضطرت را هم
تو پشت خیمه پنهان كردی آن قنداقهی خونین
ولی دشمن زند بر نیزه، رأس اصغرت را هم
تو از رخسار من خواندی اسارت را و خوشحالم
از این مطلب كه خواندم من نگاه آخرت را هم
تو كه با دختر مسلم، محبّت آن چنان كردی
بیا بنْشین و بنشان در برِ خود، دخترت را هم
به جان مادرت زهرا! كه خیلی دوستش داری
مبَر از یاد در روز قیامت، نوكرت را هم
سیّد محمّد رستگار"
-------------------------------
نماز شام غریبان، ص 95.
شعر «بنشین و بنشان»
- بازدید: 1889