شعر «زین تهی»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

چون ز پشت ذوالجناح افتاد شاه    
تیره شد خورشید و مه گم کرد راه
گشت جوشان و خروشان، ذوالجناح    
گه دریدی قلب لشكر، ‌گه جناح
بس نشسته تیر اندر پیکرش    
راست گفتی، رُسته شد بال و پرش
کرد رنگین یال خود با خون شاه    
این‌چنین آمد به سوی خیمه‌گاه
از خروش مرکب شه، بانوان    
جمله جوشان و خروشان و نوان
از درون خیمه، بیرون تاختند    
پای را از سر همی نشناختند
ندبه سر کردند، گِرد اسب شاه    
غلغله بر شد ز ماهی تا به ماه
ذو‌الجناحا! کو خدیو مستطاب؟    
آسمانا! بازگو از آفتاب
ذوالجناحا! بازگو، چون شد حسین؟    
قطب امکان، پادشاه عالمین
ذو‌الجناحا! گشته زینت واژگون    
فاش می‌گوید که حال شاه، چون
ذو‌الجناحا! بر تو آن زین تهی    
می‌دهد پیغام آن سرو سهی
ای دریغا! سرو بستان ولا    
سرنگون شد در زمین کربلا
"سروش اصفهانی"
----------------------------------
دیوان سروش اصفهانی XE "سروش اصفهانی" ، ج2، ص 9 ـ 816 (68/ 12).