شعر «تابش سر»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته!   
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار   
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته!
از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب   
اشك شفق به دامن گردون گریسته
در آسمان ز دود خیام عفاف تو   
چشم مسیح، اشك جگر خون گریسته
با درد اشتیاق تو در وادی جنون   
لیلی بهانه كرده و مجنون گریسته
تنها نه چشم دوست به حال تو اشك‌بار   
خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته
آدم پیِ عزای تو از روضه‌ی بهشت   
خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته
گر از ازل تو را سرِ این داستان نبود   
اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود
نیّر تبریزی