حيات سياسى امام رضا(عليه السلام)

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

على بن موسى الرضا عليه السلام، امام هشتم شيعيان روز يازدهم ذيقعده سال 148 ق. در مدينه ديده به جهان گشود و در صفر سال 203 ق. در 55 سالگى به وسيله مأمون )هفتمين خليفه عباسى) در سنابادِ نوقان (كه امروز يكى از محل‏هاى شهر مشهد است) مسموم شد و به شهادت رسيد.


مرقد منوّر اين امام همام در مشهد مقدّس مزار عاشقان و دلدادگان اهل‏بيت عليهم السلام است. دوران امامت آن حضرت 20 سال (183 - 203 ق.) بود؛ حدود 10 سال از امامت آن حضرت در عصر خلافت هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى)، قاتل پدر بزرگوارش امام كاظم عليه السلام بود. امام رضا عليه السلام، در اين عصر در مدينه مى‏زيست و همواره تحت نظر و مورد مزاحمت هارون و حاكمان منصوب از جانب او به سر مى‏برد. در حدود سال 196 ق. مأمون، فرزند هارون با نيرنگ و قتل امين (برادرش) بر مسند خلافت نشست و خلافت او 21 سال طول كشيد. مأمون، امام هشتم عليه السلام را از مدينه به خراسان آورد و به ظاهر مى‏خواست با نزديك جلوه دادن خود به آن حضرت، جلوى شورش‏ها را بگيرد و مردم را از خود راضى نگهدارد.
در مورد تاريخ زندگانى حضرت رضا عليه السلام چه‏بسا سؤالاتى مطرح شود؛ از جمله اينكه:
1 . چرا امام رضا عليه السلام ولايت‏عهدى را از مأمون پذيرفت؟
2 . دلائل پذيرش ولايت‏عهدى چيست؟
3 . اوضاع فرهنگى و اجتماعى جامعه آن روز و موضع‏گيرى امام عليه السلام درپذيرش ولايت‏عهدى چگونه بود و...؟
در اين پژوهش مختصر، قصد داريم پاسخ جامع و قانع كننده‏اى براى اين سؤالات بيابيم.
پس از آنكه امام پيشنهاد خلافت (خليفه شدن) را نپذيرفت، خود را در برابر نقشه سياسى ديگرى يافت. مأمون بعد از امتناع امام از خلافت، اين بار ولايت‏عهدى خويش را به وى پيشنهاد كرد. امام مى‏دانست كه منظور مأمون، تأمين هدف‏هاى شخصى است؛ لذا اين بار نيز امتناع ورزيد؛ ولى اصرار و تهديدهاى مأمون چنان اوج گرفت كه امام به نا چار با پيشنهاد او موافقت كرد.
دلائل پذيرش ولايت‏عهدى‏
امام رضا عليه السلام به اين حقيقت توجه داشت كه در صورت نپذيرفتن ولايت عهدى، نه تنها جان خود؛ بلكه جان علويان و دوستدارانش نيز در معرض خطر قرار خواهد گرفت.افزون بر آنچه گفته شد، بر امام لازم بود كه جان خويش و شيعيان را از گزندها برهاند؛ زيرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان بسيار نياز داشت. اينان بايد باقى مى‏ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حلّ مشكلات و هجوم شبهه‏ها باشند.
آرى، مردم به وجود امام و دست‏پروردگان مكتب وى نياز داشتند؛ چرا كه در آن زمان، موج فكرى و فرهنگى بيگانه‏اى بر جامعه اسلامى چيره شده بود كه در قالب بحث‏هاى فلسفى و ترديد برانگيز نسبت به مبادى خداشناسى، با خود كفر و الحاد به ارمغان مى‏آورد.روشن است كه ردّ قاطع ولايت‏عهدى، امام و پيروانش را به دست نابودى مى‏سپرد؛ علاوه بر اين، پذيرش از سوى امام عليه السلام نوعى اعتراف از سوى عبّاسيان به سهيم بودن علويان در حكومت بود.از ديگر دلائل قبول ولايت‏عهدى از سوى امام، اين بود كه مردم، اهل‏بيت عليهم السلام را در صحنه سياست حاضر بيابند و آنان را به دست فراموشى نسپارند و نيز گمان نكنند كه آنان همان گونه كه شايع شده بود، فقط عالمان و فقيهانى هستند كه در عمل، هرگز به كار ملت نمى‏آيند. امام خود نيز به اين نكته اشاره نموده است؛ هنگامى كه «ابن عرفه» از حضرت پرسيد:
«اى فرزند رسول خدا! با چه انگيزه‏ اى وارد ماجراى ولايت‏عهدى شدى؟»
امام پاسخ داد:
«با همان انگيزه‏اى كه جدّم على عليه السلام وادار به حضور در شورا شد.» (1) و نيز امام با پذيرش اين مسئوليت، چهره واقعى مأمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيّت و هدف‏هاى وى، هرگونه شبهه و ترديدى را در مورد نيّت‏هاى شوم او برطرف نمود.آيا امام، رغبتى به اين كار داشت؟اينها كه گفتيم، هرگز دليلى بر ميل باطنى امام براى پذيرفتن ولايت‏عهدى نيست. همان گونه كه حوادث بعدى اثبات كرد، امام عليه السلام مى‏دانست كه هرگز از دسيسه‏هاى مأمون و دار و دسته‏اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نيز تا مرگ مأمون پايدار نخواهد ماند. امام به خوبى درك مى‏كرد كه مأمون به هر وسيله‏اى كه شده، براى نابودى وى تلاش و اقدام خواهد كرد. تازه اگر هم فرض مى‏شد كه مأمون هيچ نيّت شومى در دل نداشت، با توجّه به سنّ امام، اميد زيستن تا پس از مرگ مأمون بسيار ضعيف مى‏نمود. پس، اين دلايل هيچ كدام براى توجيه پذيرش ولايت‏عهدى از سوى امام كافى نبود.
برنامه پيشگيرى امام‏
از آنجا كه امام رضا عليه السلام در پذيرفتن ولايت‏عهدى اختيارى ندارد و نمى‏تواند اين مقام را وسيله رسيدن به هدف‏هاى خويش قرار دهد، زيان‏هاى گرانبارى پيكر امت اسلامى را تهديد مى‏كند. از سويى، امام نمى‏تواند ساكت بنشيند و چهره‏اى موفّق در برابر اقدامات دولتمردان نشان دهد... پس بايد در برابر مشكلاتى كه در آن زمان وجود دارد، برنامه‏اى بريزد. اكنون درباره اين مشكلات سخن خواهيم گفت:
1 . انحراف فرمانروايان‏
با كمترين توجه در تاريخ، روشن مى‏شود كه فرمانروايان اموى و عباسى تا چه حدّ از نظر عقيدتى و منش عملى، با مبانى دين اسلام تعارض و ستيز داشتند؛ همان اسلامى كه با نامش بر مردم حكم مى‏راندند. مردم نيز به موجب تسلّط حكومت، «اسلام» را همان‏گونه مى‏فهميدند كه اجرايش را در متن زندگى خويش مشاهده مى‏كردند. پيامد اين اوضاع، انحراف روز افزون و گسترده از خطّ صحيح اسلام بود كه ديگر مقابله با آن، آسان نبود.
2 . عالمان فرومايه و عقيده جبر
گروهى خود فروخته كه فرمانروايان، آنها را «عالم» مى‏خواندند، براى خشنودى حكومت‏ها، مفاهيم و تعاليم اسلامى را به بازى مى‏گرفتند تا بتوانند «دين» را طبق دلخواه حكمرانان استخدام كنند و خود نيز به پاس اين خدمتگزارى، به نعمت و ثروتى برسند. اين مزدوران حتى عقيده «جبر» را جزو عقايد اسلامى قرار دادند؛ عقيده فاسدى كه بى‏مايگى آن بر همگان روشن است. اين عقيده به اين دليل رواج داده شد تا حكمرانان بتوانند آسان‏تر به استثمار مردم بپردازند و هركارى كه مى‏كنند، قضا و قدر الهى معرّفى شود تا كسى جرأت اعتراض نداشته باشد. در زمان امام رضا عليه السلام از عمرِ اين عقيده فاسد، يك قرن و نيم مى‏گذشت؛ يعنى از آغاز خلافت معاويه تا زمان مأمون.
3 . تحريم قيام‏
عالمان خود فروخته دستگاه جور، قيام بر ضدّ سلاطين ستمگر را از گناهان بزرگ مى‏شمردند و با همين دستاويز، از برخى عالمان بزرگ اسلامى سلب آبرو مى‏كردند. اين دسته از عالمان دربارى «تحريم قيام و انقلاب» را از عقايد دينى مى‏شمردند. (2)
برنامه امام رضا عليه السلام‏
امام عليه السلام با سرگرم ديدن حكمرانان، فرصت كوتاهى به دست آورد تا وظيفه خود را براى آگاه كردن مردم ايفا نمايد. اين فرصت، همان فاصله زمانى بين در گذشت هارون الرشيد و قتل امين بود؛ ولى شايد بتوان گفت كه فرصت مزبور - البتّه به شكلى محدود - تا پايان عمر امام درسال 203 ق. نيز امتداد يافت. امام با شگرد ويژه خود، نفوذ گسترده‏اى بين مردم پيدا كرد و حتى نوشته‏هايش را در شرق و غرب كشور اسلامى منتشر مى‏كردند.
موضع‏گيرى‏هاى امام عليه السلام‏
امام رضا عليه السلام مواضع گوناگونى براى رو به رو شدن با توطئه‏هاى مأمون اتّخاذ مى‏كرد كه مأمون انتظارش را نداشت.
امام تا وقتى در مدينه بود، از پذيرفتن پيشنهاد مأمون خوددارى كرد و آن قدر سرسختى نشان داد تا براى همه روشن شود كه مأمون به هيچ قيمتى از او دست بردار نيست. حتّى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده‏اند كه دعوت امام از مدينه به مرو، به اختيار خود او نبوده است.اتّخاذ چنين موضع سرسختانه‏اى بدين دليل بود كه حضرت به خوبى به توطئه‏ها و هدف‏هاى پنهان مأمون آگاهى دارد... تازه با اين شيوه، امام توانسته بود شكّ مردم را نيز پيرامون آن رويداد برانگيزد.
به رغم آنكه مأمون از امام خواسته بود از خانواده‏اش هركه را مى‏خواهد همراه خويش به مرو بياورد، امام با خود هيچ كس؛ حتى فرزندش امام جواد عليه السلام را هم به همراه نبرد. در حالى كه اين سفر، سفرِ كوتاهى نبود. امام حتى مى‏دانست از اين سفر بازگشتى نخواهد داشت.
امام در نيشابور، در ميان ده‏ها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده، روايت « سلسلةالذّهب » زير را خواند:
« حدّثنى ابى موسى الكاظم، عن ابيه جعفرالصادق، عن ابيه محمدالباقر، عن ابيه علىّ زين العابدين، عن ابيه شهيد كربلاء، عن ابيه علىّ المرتضى‏ قال: حدّثنى حبيبى و قرّة عينى رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم قال: حدّثنى جبريل عليه السلام قال: سمعتُ رَبَّ العزّة يقول: كلمة لا اله الاّ اللّه حصنى فَمَنْ قالها دخل حصنى و مَنْ دخل حصنى امن من عذابى ‏(3) ؛ پدرم موسى كاظم، از پدرش جعفر صادق، از پدرش محمدباقر، از پدرش زين العابدين، از پدرش شهيد كربلا، از پدرش على مرتضى نقل كرد كه فرمود: دوست من و نور چشم من رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: جبرئيل عليه السلام گفت كه: از پروردگار شنيدم كه فرمود: كلمه « لا اله الاّ اللّه » (توحيد) دژ من است، پس هركس آن را بگويد، داخل دژ من شده است و هركس به دژ من وارد شود، از عذاب من در امان است.»
صاحب كتاب نيشابور مى‏گويد:
«شمرده شد بيش از 20 هزار نفر اين حديث را مى‏نوشتند». (4) در كتاب اعيان الشيعه آمده است:امام در فقره آخر حديث «سلسلة الذّهب» پس از اندكى تأمّل، به آنها (حضّار و نويسندگان) فرمود: اين موضوع شروطى دارد: «و انا من شروطها؛ پذيرش امامت از جمله شروط آن (ايمنى از عذاب الهى به واسطه پذيرش توحيد) است.» 20 هزار يا به قولى 24 هزار نفر، اين سخن را نوشتند.» (5)
«احمد بن حنبل»، رئيس مذهب حنابله در جامع مُسند معروف به مسند احمد، مى‏گويد:«اگر اين اسناد بر ديوانه‏اى خوانده شود، شفا مى‏يابد»!جالب اينكه امام درآن شرايط، هرگز مسايل فرعى دين و زندگى مردم را عنوان نكرد؛ نه از نماز و روزه و از اين قبيل مطالب چيزى گفت و نه مردم را به زهد و آخرت‏انديشى تشويق كرد. امام حتى از آن موقعيت شگرف براى تبليغ به نفع شخص خويش نيز سود نجست و با آنكه به يك سفر سياسى به مرو مى‏رفت، هرگز مسايل سياسى يا شخصى خويش را با مردم در ميان ننهاد. به جاى همه اينها، امام به عنوان رهبر حقيقى مردم، توجه همگان را به مسئله‏اى كه مهم‏ترين مسئله زندگى حال و آينده‏شان به‏شمار مى‏رفت، جلب كرد.آرى، امام در آن شرايط حسّاس فقط بحث «توحيد» را پيش كشيدند؛ چرا كه توحيد پايه هر زندگى با فضيلتى است كه ملت‏ها به كمك آن از هر بدبختى و رنجى، رهايى مى‏يابند. اگر انسان توحيد را در زندگى خويش گم كند، همه چيز را از كف داده است
رابطه ولايت و توحيد
پس از خواندن حديث توحيد، ناقه امام به راه افتاد؛ ولى هنوز ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى او بود. همچنان كه مردم غرق در افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مى‏انديشيدند، ناگهان ناقه ايستاد و امام سر از عَمارى بيرون آورد و با صداى رسا فرمود:
«كلمه توحيد شروطى هم دارد، و آن از جمله من هستم.»در اين‏جا، امام يك مسئله بنيادين ديگرى را عنوان كرد؛ يعنى «ولايت» كه همبستگى شديدى با «توحيد» دارد؛ چرا كه اگر ملّتى خواهان زندگى با فضيلت است، پيش از آنكه مسئله رهبرى حكيمانه و دادگرانه برايش حلّ نشود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد. اگر مردم به ولايت نگروند، جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و استعمارگران خواهد بود كه براى خويش حقّ قانونگذارى - كه مختصّ خداست - قائل شده و با اجراى احكامى غير از حكم خدا، جهان را به وادى بدبختى، شقاوت، سرگردانى و بطالت خواهند كشاند.اگر به راستى رابطه ولايت با توحيد را درك كنيم، درخواهيم يافت كه فرموده امام «و آن شرط، من هستم» يك مسئله شخصى نبوده است. هدف امام اين بود تا يك موضوع اساسى و كلّى را خاطر نشان سازد. بنابراين پيش از قرائت حديث مزبور، سلسله آن را هم ذكر مى‏كند و به مخاطب مى‏فهماند كه اين حديث، كلام خداست كه از زبان پدرانش نقل شده و آنان نيز از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيده‏اند. چنين شيوه‏اى در نقل حديث، از امامان ما بسيار كم سابقه است؛ مگر در موارد بسيار نادرى مانند اين‏جا كه امام مى‏خواست «رهبرى امّت» را به مبدأ اعلى‏ و خدا پيوند دهد.
امامت، مقام الهى‏
امام در نيشابور از فرصتِ به دست آمده براى بيان اين حقيقت سود جست و در برابر صدها هزار نفر، خويشتن را به حكم خدا، «امام مسلمانان» معرّفى كرد.بنابراين، امام بزرگ‏ترين هدف مأمون را با آگاهى بخشيدن به توده‏هاى مردم، درهم كوبيد؛ زيرا مأمون مى‏خواست با كشاندن امام به مرو، از وى اعتراف بگيرد كه بنى‏عباس و حكومتش قانونى است.
امامان عليهم السلام در هر مسئله‏اى كه ممكن بود «تقيّه» را روا بدانند، در مسئله امامت هرگز تقيّه نمى‏كردند. روشن است كه تقيّه نكردن در بيشتر موارد، برايشان خطرناك بود و اين، خود حاكى از اعتماد و اعتقاد عميق امامان عليهم السلام به حقّانيت ادّعايشان بود. از باب مثال، در زندگى امام كاظم عليه السلام مشاهده مى‏كنيم كه آن حضرت با ستمگرى چون هارون‏الرشيد برخورد مى‏كند؛ ولى بارها و در فرصت‏هاى گوناگون حقّ خويش را براى رهبرى و امامت به رخ او مى‏كشد و خود را امام و جانشين پيامبرخدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏داند. (6) هارون نيز در مواردى به حقّانيّت امام عليه السلام اعتراف مى‏كند.
امام عليه السلام چون به مرو رسيد، ماه‏ها گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون سخن مى‏گفت. او نه پيشنهاد خلافت و نه پيشنهاد ولايت‏عهدى؛ هيچ كدام را نمى‏پذيرفت تا اينكه مأمون با تهديدهاى پى‏درپى قصد جان حضرت را كرد.امام با موضع خود، زمينه را طورى آماده كرد تا مأمون را روياروى حقيقت قرار دهد. امام فرمود: «مى‏خواهم كارى كنم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا چسبيده؛ بلكه اين دنياست كه از پى او روان شده است». حضرت با اين شگرد، به مأمون فهماند كه نيرنگش موفّقيت‏آميز نبوده و در آينده نيز همين گونه خواهد بود.
امام رضا عليه السلام به همين جا بسنده نكرد؛ بلكه در هر فرصتى تأكيد مى‏كرد كه مأمون او را به اجبار و با تهديد، به ولايت‏عهدى رسانده است. امام، مردم را در فرصت‏هاى مناسب آگاه مى‏نمود كه مأمون به زودى دست به نيرنگ زده، پيمان خود را خواهد شكست. حضرت به صراحت مى‏فرمود كه به دست كسى جز مأمون كشته نخواهد شد و كسى جز او، امام را مسموم نخواهد كرد و اين موضوع را حتى پيش روى مأمون هم فرموده بود.امام تنها به گفتار بسنده نمى‏كرد؛ بلكه رفتارش در طول مدّت ولايت‏عهدى، همه از عدم نارضايتى و مجبور بودنش حكايت مى‏كرد.
امام عليه السلام از كوچك‏ترين فرصت‏ها سود مى‏جُست تا به ديگران يادآورى كند كه مأمون در اعطاى سِمت ولايت‏عهدى كار مهمّى نكرده، جز آنكه در راه برگرداندن حقّ مسلّم و غصب شده او، گام برداشته است. امام قانونى نبودن خلافت مأمون را پيوسته به مردم خاطر نشان مى‏ساخت.نخست در شيوه اخذ بيعت مى‏نگريم كه امام، جهل مأمون نسبت به شيوه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را كه مدّعى جانشينى‏اش بود، برملا ساخت. مردم براى بيعت با امام آمده بودند، كه امام دست خود را به گونه‏اى نگاه داشت كه پشت دست در برابر صورتش و روى دست رو به مردم قرار مى‏گرفت. مأمون به وى گفت: چرا دستت را براى بيعت پيش نمى‏آورى؟ امام فرمود: «تو نمى‏دانى كه رسول خدا به همين شيوه از مردم بيعت مى‏گرفت؟» (7)
از نكات قابل توجه ديگر، اين است كه در مجلس بيعت، امام به جاى ايراد سخنرانى طولانى، عبارات كوتاه زير را بر زبان جارى ساخت:«ما به خاطر رسول خدا بر شما حقّى داريم و شما نيز به خاطر او بر ما حقّى.هرگاه شما حقّ ما را در نظر بگيريد، بر ما نيز واجب است كه حقّ شما را منظور بداريم.»اين جملات، ميان مورّخان و سيره نويسان، معروف است و غير از آن نيز چيزى از امام عليه السلام در آن مجلس نقل نشده است.امام حتى از كوچك‏ترين سپاسگزارى از مأمون خوددارى كرد و اين، خود موضع سرسختانه و قاطعى بود كه ماهيّت بيعت را در ذهن مردم، به خوبى ترسيم مى‏كرد و در ضمن، موقعيّت امام را نسبت به زمامدارى در همان مجلسِ حسّاس مى‏فهماند.
اعتراف
روزى مأمون خواست از امام اعتراف بگيرد كه علويان و عباسيان در درجه خويشاوندى با پيامبر، با هم يكسانند؛ تا به گمان خويش ثابت كند كه خلافتش و خلافت پيشينيانش همه بر حقّ بوده است.مأمون و امام رضا عليه السلام با هم قدم مى‏زدند كه مأمون به حضرت گفت: اى ابوالحسن! من پيش خود انديشه‏اى دارم كه سرانجام به درست بودن آن پى‏برده‏ام. آن، اينكه ما و شما در خويشاوندى با پيامبر، يكسان هستيم؛ بنابراين، اختلاف شيعيان ما همه ناشى از تعصّب و سبك انديشى است.امام فرمود: «اين سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى، مى‏گويم و گرنه، سكوت مى‏كنم.» مأمون اصرار كرد كه: نه، نظر خود را بگوييد تا ببينم شما در اين باره چگونه مى‏انديشيد.
امام پرسيد: «بگو ببينم اگر هم اكنون خداوند، پيامبرش محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را بر ما ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو بيايد، آيا موافقت مى‏كنى؟»مأمون پاسخ داد: سبحان‏اللّه! چرا موافقت نكنم؟ مگر كسى از رسول خدا روى برمى‏گرداند!امام بى‏درنگ افزود: «بسيار خوب! حالا بگو ببينم آيا رسول خدا مى‏تواند از دختر من هم خواستگارى كند؟» مأمون در دريايى از سكوت فرو رفت و سپس بى‏اختيار چنين اعتراف كرد: آرى، به خدا سوگند! كه شما در خويشاوندى به مراتب به او نزديك‏تر هستيد تا ما! (8)
آنچه امام در سند ولايت‏عهدى نوشت، از موضع‏گيرى‏هاى ديگرش مؤثّرتر بود. در هر سطر و هر كلمه كه به خطّ امام نوشته شده، معنايى عميق نهفته و به وضوح بيانگر برنامه‏اش براى مواجه شدن با توطئه‏هاى مأمون است. امام با توجه به اين نكته كه سند ولايت‏عهدى در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مى‏شود، آن را وسيله ابلاغ حقايقى مهم به امّت اسلامى قرار داد. حضرت با اين كار از مقاصد و اهداف باطنى مأمون پرده برداشت و بر حقوق علويان پافشرد و توطئه‏اى را كه براى نابودى آنان انجام مى‏شد، آشكار كرد.امام در اين سند، نوشته خود را با جمله‏هايى آغاز مى‏كند كه به ظاهر تناسبى با موارد مشابه ندارد.«ستايش براى خداوندى است كه هرچه بخواهد، همان كند. هرگز چيزى بر فرمانش نتوان افزود و از تنفيذ مقدّراتش نتوان سر باز زد...»آنگاه به جاى آنكه خداوند را در برابر مقامى كه به او بخشيد (ولايت عهدى) سپاس بگويد، با كلماتى كه در ظاهر بى‏تناسب با آن مقام است، پروردگار را چنين توصيف مى‏كند:
«او از حقّانيت چشم‏ها و از آنچه در سينه‏ها پنهان است، آگاهى دارد.»
امام عليه السلام با انتخاب اين جملات مى‏خواهد مردم را به خيانت‏ها و نقشه‏هاى پنهانى توجّه دهد. سپس چنين ادامه مى‏دهد: «و درود خدا بر پيامبرش محمّد، خاتم پيامبران، و بر خاندان پاك و مطهّرش باد...»
در آن عصر هرگز روش نگارش، چنين نبود كه در اسناد رسمى پس از درود بر پيغمبر، كلمه «خاندان پاك و مطهّرش» را نيز بيفزايند؛ اما امام مى‏خواست با آوردن اين كلمات، به پاكى اصل و دودمان خويش اشاره كند و به مردم بفهماند كه اوست كه به چنين خاندان مقدّس و ارجمندى تعلّق دارد؛ نه مأمون. امام در ادامه مى‏نويسد: «... اميرالمؤمنين حقوقى از ما مى‏شناخت كه ديگران بدان آگاه نبودند».
حال مى‏پرسيم: اين چه حقّى است كه مردم، حتّى عباسيان به جز مأمون، آن را درباره امام نمى‏شناختند؟آيا مگر ممكن است امّت اسلامى منكر آن باشند كه وى فرزند دختر پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بود؟! بنابراين، آيا گفته امام اعلانى به امّت اسلامى نبود كه مأمون چيزى را در اختيارش قرار داده كه حقّ خود حضرت بوده؟! حقّى كه پس از غصب، دوباره به دست اهلش بر مى‏گشت. آرى، حقّى كه مردم آن را نمى‏شناختند، «حقّ طاعت» بود. البته امام عليه السلام در برابر هيچ كس، حتى مأمون و دولتمردان، در اظهار اين حقيقت تقيّه نمى‏كرد.
از عبارات ديگر، امام رضا عليه السلام كه در سند ولايت‏عهدى آمده، چنين است:«و او (مأمون) ولايت‏عهدى خود و فرمانروايى اين قلمرو بزرگ را به من واگذار كرد، البته اگر پس از وى زنده باشم...»!
امام با جمله «البته اگر پس از وى زنده باشم»، بدون شك اشاره به تفاوت فاحش سنّى خود با مأمون داشت و در ضمن مى‏خواست توجه مردم را به غير طبيعى بودن آن ماجرا و بى‏ميلى خودش جلب كند. امام نوشته خود را چنين ادامه مى‏دهد:«هركس گرهى را كه خدا، بستنش را امر كرده، بگشايد و ريسمانى كه همو استوارى‏اش را پسنديده، قطع كند، به حريم خداوند تجاوز كرده است؛ چه او با اين عمل، امام را تحقير نموده و حُرمت اسلام را دريده است...»امام با اين جملات به حقّ خود اشاره داشت كه توسّط مأمون و پدرانش غصب شده بود.پس منظور وى از گره و ريسمانى كه نبايد هرگز گسسته شود، خلافت و رهبرى است، كه نبايد پيوندش را از خاندانى كه خدا مأمور اين امر كرده است، جدا نمود.
امام در ادامه مى‏فرمايد:«... در گذشته كسى اين چنين كرد؛ ولى براى جلوگيرى از پراكندگى در دين و جدايى مسلمانان، اعتراضى به تصميم‏ها نشد و امور تحميلى به عنوان راه گريز، تحمّل گرديد...». (9)
در اين كلام، گويا امام به مأمون كنايه مى‏زند و به او مى‏فهماند كه بايد به اطاعت وى در آيد و بر تمرّد و توطئه عليه وى، علويان و شيعيان اصرار نورزد. امام با اشاره به گذشته، دورنماى زندگى على عليه السلام و خلفاى معاصرش را ارائه مى‏دهد كه چگونه او را به ناحق از صحنه سياست و خلافت كنار زدند و او نيز براى جلوگيرى از تشتّت مسلمانان، بر تصميم‏هايشان گردن مى‏نهاد و اشتباهاتشان را نيز تحمّل مى‏نمود.
امام سپس مى‏افزايد:«... خدا را بر خويشتن گواه مى‏گيرم كه اگر رهبرى مسلمانان را به دستم دهد، با همه؛ به ويژه بنى‏عباس به مقتضاى اطاعت از خدا و سنّت پيامبرش عمل كنم؛ هرگز خونى را به ناحق نريزم و ناموس و ثروتى را از چنگ دارنده‏اش به در نياورم، مگر در آنجا كه حدود الهى مرا دستور داده است...»اينها همه كنايه و تعرّض به جنايات بنى‏عباس است؛ زيرا آنها چه نابسامانى‏ها كه در زندگى علويان پديد نياوردند و چه جان‏ها و خانواده‏هايى كه به دست آنان تار و مار و آواره نگرديدند؟
امام، تعهّد مى‏كند كه به مقتضاى اطاعت از خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با همه و به ويژه با عباسيان رفتار مى‏كند و اين، درست همان خطّى است كه على عليه السلام خود را بدان ملزم كرده بود. پيروى از خطّ و برنامه على عليه السلام براى مأمون و عباسيان نيز قابل تحمّل نبود و آن را به زيان خود مى‏ديدند.
امام همچنين مى‏افزايد:
«اگر چيزى از پيش خود آوردم، يا در حكم خدا تغيير و دگرگونى نمودم، شايسته اين مقام نبوده، خود را مستحقّ كيفر نموده‏ام و من به خدا پناه مى‏برم از خشم او...»
طرح اين جمله، براى مبارزه با عقيده رايج در ميان مردم بود كه عالمانِ دربارى و فاسد چنين به ايشان فهمانده بودند كه: خليفه يا هر حكمرانى، مصون از هرگونه كيفر و بازخواستى است؛ چه او در مقامى برتر از قانون قرار گرفته و دست به هر جرم و انحرافى بيالايد، كسى نبايد بر او اشكال بگيرد، تا چه رسد به قيام بر ضدّ او!
امام عليه السلام با توجه به شيوه مأمون و ساير خلفاى عباسى مى‏خواست اين معنا را به همگان تفهيم كند كه فرمانروا بايد پاسدار نظام و قانون باشد، نه آنكه برتر از آن قرارگيرد؛ از اين رو هرگز نبايد از كيفر و بازخواست مصون بماند.
امام عليه السلام در پايانِ دست نوشته خويش در پشت سند ولايت‏عهدى، تنها خداوند را بر خويشتن شاهد مى‏گيرد و هرگز مأمون يا افراد ديگر حاضر در آن مجلس را به عنوان شهود بر نمى‏گزيند؛ چون مى‏دانست كه در دل‏هايشان نسبت به وى چه مى‏گذرد. اهميّت اين نكته آنجا روشن مى‏شود كه مى‏بينيم مأمون با خطّ خويش سند مزبور را مى‏نويسد، آن هم با متنى بسيار طولانى و بعد به امام مى‏گويد: «موافقت خود را با خطّ خويش بنويس و خدا و حاضران را نيز شاهد بر خويشتن قرار بده.»

عسكرى اسلام پور كريمى‏

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنیدsibtayn@sibtayn.com

تماس با ما
Close and go back to page