مادر امام کاظم (ع)، حميده اندلسيه از اشراف اعاجم بود وحضرت امام صادق(ع) درباره اش مىفرمود:
حميده از هر ناپاكى، پاكيزه است. او مانند شمش طلاست. پيوسته ملائكه از او حراست مىكردند تا اينكه به سبب كرامتى كه از سوى حق تعالى براى من و حجت بعداز من است، به دستم رسيد.
ديار و تبار و كنيه اش
حميده دختر صاعد بربرى ازديار اندلس بود كه با لقب لولوه از او ياد مىشد بانويى باورع و مورد اعتمادبود.
توضيح واژه بربر
بربر مردمى از ساكنان شمال غرب افريقا بودند و جمع اينواژه برابر و برابره است. بربر از واژه يونانى باربار به معنى غيريونانى است.
مانند عجم به معنى غير عرب. آتنىهاى غير يونانى ها را بربر مىگفتند; چنانكه درداستان هاى ما غير ايرانى را تور گرفتهاند و عرب غير عرب را عجم، غالبا تصور مى كنند كه بربر يونانى به معنى وحشى است ولى تصور نمىرود چنين باشد زيرا دركتاب هرودوت مىگويد: لاسدمونى ها (اهالى شبه جزيره پلوپونس) پارسى ها را به جاى بربر خارجى گويند. لذا اينجا منطقى است كه استنباط كنيم: آتنىها جاى خارجى بربر مىگفتند. ابوالمنذر معتقد است كه بربرها از فرزندان فاران بن عمليقاند وشرقى مىگويد: بربر عمليق فرزند بلعم فرزند عامر فرزند اشليخ فرزند لاوذ فرزندسام فرزند نوح است و برخى معتقدند: عمليق فرزند لاوذ فرزند سام فرزند نوح است.
و انس بن مالك از حضرت رسول(ص) حديثى به اين صورت نقل مىكند: «... كان يقولتزوجوا فى نسائهم ...» با زنهاى آنها ازدواج كنيد.
از بردگى تا همسرى امام
عكاشه از امام باقر(ع) سؤال كرد چرا براى امام صادق(ع) همسرى اختيار نمىكنيد؟
او كه به سن ازدواج رسيده است؟
امام باقر(ع) كه در برابرش كيسهاى پول سربسته بود، فرمود: به زودى برده فروشى از اهل بربر مىآيد و در دارميمون منزل مىكند با اين كيسه پول، همسرى برايشانتخاب مىكنم.
عكاشه مىگويد مدتى گذشت تا آنكه ما روزى خدمت امام باقر(ع) رسيديم. فرمود:
مىخواهيد شما را از آمدن بردهفروشى كه گفته بودم، آگاه سازم؟
برويد و با اين كيسه پول از او كنيزى انتخاب كنيد. ما نزد برده فروش آمديم.
گفت: هر چه داشتم فروختم مگر دو دخترك بيمار كه يكى از ديگرى بهتر است. گفتيم:
آنها را بياوريد تا ببينيم، وقتى آورد يكى را انتخاب كرديم و قيمتش راپرسيديم. گفت: به هفتاد اشرفى. گفتيم: او را به همين كيسه پول مىخريم هر چه بود، ما نمىدانيم در آن چقدر است.
مردى كه موهاى سر و رويش سفيد بود جلوتر آمد و گفت: باز كنيد و بشماريد،برده فروش گفت: بازكنيد ولى اگر از 70 اشرفى دو جو هم كمتر باشد، نمىفروشم.
پيرمرد گفت: نزديك بياييد، ما نزديكش رفتيم و مهر كيسه را باز كرديم واشرفى ها را شمرديم بىكم و زياد، 70 اشرفى بود.
به اين ترتيب نزد امام باقر(ع) آمديم.
وى مىگويد: امام باقر(ع) كه قبلا ما را از اين واقعه مطلع كرده بود، خدا راستايش كرد و به دختر فرمود: نامت چيست؟ گفت: حميده، فرمود: حميده باشى در دنياو محموده باشى در آخرت. آيا دوشيزه هستى؟
گفت: آرى.
برده فروش گاه نزد من مىآمد، ولى خدا مردى را كه سر و ريش سفيدى داشت، بر اومسلط مىكرده. او چنان سيلى بر بردهفروش مىزد كه از نزد من برمىخاست; چند بارنزد من نشست و پيرمرد هم چند بار به او سيلى زد.
امام رو به فرزندش كرد و فرمود: اى جعفر اين دختر را نزد خود ببر و به اين طريق بهترين شخص روى زمين يعنى موسى بن جعفر(ع) از او متولد شد.
بانوى فقيه وامين
آن بانو آنقدر نسبت به احكام و مسائل فقهيه و عالم بود كه حضرت صادق(ع)امر مىفرمود تا بانوان در اخذ مسائل احكام به او رجوع نمايند. و چنان مورداعتماد بود كه هرگاه امام صادق(ع) اراده تقسيم حقوق اهل مدينه را داشت، به ام فروه و همسرش حميده واگذار مى نمود.
ميلاد نور
ابوبصير مىگويد: سالى كه حضرتامام موسى(ع) متولد شد، در خدمتحضرت صادق(ع) در سفر حجبودم.
وقتى به منزل ابواء رسيديم، حضرت براى ما چاشت خواست. در بين خوردن غذاپ يكى از طرف حميده به نزد حضرت آمد و خبر داد كه حميده مىگويد اثر وضع حمل درمن ظاهر شده است و اين فرزند مثل فرزندان ديگر نيست. حضرت با خوشحالى برخاستو به سوى خيمه رفت اندك زمانى بعد بازگشت، چهره اش شگفته و خندان بود وآستين هايش را بالا زده بود. گفتيم خدا هميشه لب هايتان را خندان و دلتان راشادان كند، حميده در چه حال بود؟
فرمود: حق تعالى پسرى به من عطا كرد كه بهترين خلق خداست و حميده مرا به موضوعى از او خبر داد كه من از او آگاه تر بودم.
ابوبصير گفت: فدايتشوم به چه چيزى خبر داد؟
فرمود: حميده گفت: وقتى آن مولود مبارك آمد، دست هايش را بر زمين گذاشت و سرخود را به سوى آسمان بلند كرد.
به او گفتم كه علامت ولادت حضرت رسالت و هر امامى كه بعد از او هست، چنين است.
امام صادق(ع) مىفرمود: شبى كه نطفه جدم (امام سجاد(ع» منعقد شد فرشته اى ظرفى را كه شربت در آن بود نزد امام حسين(ع) آورد، شربتى كه از آب روانتر، ازكره نرمتر، از عسل شيري نتر، از برف خنك تر و از شير سفيدتر بود، پس از آشاميدن،نطفه جدم بسته شد.
نطفه من نيز به همين ترتيب بسته شد و آنگاه كه نوبتبه انعقاد نطفه پسرم(موسى(ع» رسيد، فرشتهاى نزدم آمد از همان شربتبه من داد و نطفه پسرم كه تازهمتولد شده، بسته شد.
«بنابراين از آنچه كه خدا به من داده، شادمانم. به اين پسر توجه داشته باشيدو بدانيد كه به خدا سوگند پس از من او صاحب شماست ...» وقتى كه اين فرزند دستش را بر زمين بگذارد، منادى از اعماق عرش از طرف پروردگار از افق اعلى بهاسم او و اسم پدرش سه مرتبه ندا مىكند (اى فلان فرزند فلان ثابت باش) به خاطر عظمت خلقتت، از براى تو و متوليان تو رحمت خود را واجب گردانيدم، و بهشتم رابخشيدم، و بر آنها مجاورت خود را حلال گردانيدم. به عزت و جلالم قسم كسى را كه با تو دشمنى كند، به شديدترين عذاب هايم مبتلا گردانم هر چند در دنيا به خاطروسعت رحمتم آنها را روزى بدهم.
امام در ادامه فرمود: وقتى كه نداى منادى تمام شد، او در حالى كه دستش را روىزمين نهاده و سرش را به سوى آسمان كرد، جواب مىدهد و مىگويد:
اشهدالله انه لا اله الا هو والملائكه و اولوالعلم قائما بالقسط لا اله الا هوالعزيز الحكيم. زمانى كه اين آيه را تلاوت كرد، خداوند علم اول و آخر را به اوعطا مىفرمايد و سزاوار زيارت روح در ليله القدر مىگرداند.
پرسيدم: مگر روح همان جبرئيل نيست؟
فرمود: جبرئيل از ملائكه است و روح خلقى اعظم از ملائكه است مگر چنين نيست كهخداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: «تنزل الملائكه و الروح فى ليله القدر» دراين شب فرشتگاه و روح را نازل مىگرداند.
جشن تولد
شيخ برقى از منهال قصاب روايت كرده است: از مكه به قصد تشرف به مدينه بيرون شدم. همين كه به ابواء رسيدم، ديدم حق تعالى مولودى به حضرت امام صادق(ع) عطا فرمود.
ايشان يك روز بعد از من وارد مدينه شد. امام سه روز مردم را طعام داد. من همدر طعام آن حضرت حاضر شدم.
چندان غذا مىخوردم كه تا روز ديگر كه بر سفره آن وارد مىشدم، ديگر محتاج به طعام نبودم. سه روز من از طعام آن حضرت خوردم، چندان كه از سنگينى طعام بربالش تكيه مىدادم. روياى راستين حميده از زمانى كه مادر حضرت رضا(ع) نجمه راخريد، ياد مىكرد و مىفرمود: حضرت رسول(ص) را در خواب ديدم كه به من مىفرمود:
اى حميده نجمه را به فرزندت موسى ببخش زيرا به زودى فرزندى از او متولد مى شود كه بهترين روى زمين است، دستور آن حضرت را جامه عمل پوشاندم.
زمانى كه امام رضا(ع) به دنيا آمد، حميده، نجمه را طاهره ناميد.
حديث وداع
شيخ صدوق از ابىبصير نقل مىكند براى تسليتحضور حميده رسيدم، اوگريست آنگاه فرمود، اى ابامحمد اگر مىديدى امام صادق را كه قبل از رحلت چهحالى داشت تعجب مىكردى.
چشمانش را باز كرد و فرمود: همه خويشاوندان و اهلم را جمع كنيد. همه را فراخوانديم. حضرت به سوى همه نظر كرد و فرمود: «ان شفاعتنا لاينالها مستخفابالصلوه» همانا شفاعت ما به كسانى كه نماز را سبك بشمارند نمىرسد.
فرزندان حميده
او فرزندان ديگرى نيز داشت در تاريخ ولادت موسى بن جعفر(ع) آمده است: مادرش حميده بربريه اندلسيه بود كه ام ولد نيز ناميده مىشود فرزندانشعبارتند از: اسحاق و فاطمه.
اسحاق (آفتاب عريض)
اسحاق مردى فاضل باورع ومجتهد و صالح بود كه از او حديث روايت كردهاند. او چنان مورد اطمينان بود كه هر گاه ابن كاسب از او حديثى نقل مىكرد، مىگفت مرا ثقه رضى اسحاق بن جعفر(ع)حديث كرد و او به امامت برادرش موسى بن جعفر(ع) قائل بود.
اسحاق از پدرش براى امامت برادرش; حضرت موسى بن جعفرعليه السلام روايت نقلكرده است و صاحب عمده الطالب مىگويد: او شبيهترين مردم به رسول خدا(ص) بود ومادرش مادر امام موسى(ع) بود. او محدثى جليل بود تا آنجايى كه طايفه اى از شيعه مدعى امامت او بودند ... اسحاق معروف به عريضى بود زيرا در عريض به دنيا آمدو كنيه اش ابامحمد بود و شيخ طوسى در رجالش او را در زمره اصحاب پدرش امام صادق(ع) شمرده است و از او حديث نقل مىكند.
شيخ مفيد با تاكيد بسيار از وى با اين عبارت ستايش مىكند «او از اهل فضل وصلاح و ورع و اجتهاد بود. وى محدثى جليل القدر بود. چنانكه گروهى از شيعيان مدعى امامت او شدهاند، هرگاه سفيان بن عتينه از او روايت مىكرد، او را مورد ستايش قرار داده، مىگفت: «هو من اقل المعقبين من ولد جعفر الصادق(ع) عددا.»
سادات بنى زهره
نسب بنىزهره كه ساكن حلب و خانواده جليلى بودند به اسحاق بن جعفرمنتهى مىشود. از جمله ايشان مىتوان از ابوالمكارم حمزه بن على بن زهره حلبى عالم فاضل جليل،نويسنده آثار علمى فراوانى در كلام و امامت و فقه و نحو نامبرد. همچنين از جمله آثار او «غنيه النزوع الى علمى الاصول و الفروع» است.
او، پدرش، جدش و برادرش; عبدالله از اكابر فقهاء اماميه اند. آيهالله علامه حلىاجازه كبيره معروفه را براى بنوزهره نوشته است.
مردان پولادين در حلب
سيد شريف تاجالدين بن محمد بن حمزه بن زهره در كتاب غايه الاختصار فى اخبار البيوتات العلويه المحفوظه من الغبار در ذكر بيت اسحاقي ين مىنويسد:
حمد خدا را كه ما را از بيت زهره قرار داد كه نقباء حلب مىباشند. جدشان زهرهبن ابىالمواهب على; نقيب حلب بن محمد بن نقيب حلب ابن ابىسالم محمد مرتضى مدنىاست كه از مدينه به حلب آمد. ابن احمد مدنى كه مقيم حران بود.
سادات ديباجى
به محمد بن جعفر به جهت حسن و جمال و كمالش ديباجه مىگفتند. وىمردى سخى و شجاع بود و با راى زيديان در خروج با شمشير موافقت داشت و در اي ام مامون در سنه199 در مدينه خروج كرد و مردم را به بيعتبا خود فرا خواند، اهل مدينه با او به عنوان امير مؤمنين بيعت كردند. او مردى قوى القلب و عابد بود.
هميشه يك روز روزه مىگرفت و يك روز افطار مىنمود.
هرگاه از منزل خارج مىشد، لباسش را به برهنه اى مىداد. هر روزى گوسفندى براى ميهمانان خود ذبح مىكرد. وى به طرف مكه رفت و با جماعتى از طالب يين كه حسين وحسن افطس و محمد بن سليمان بن داود بن حسن مثنى و محمد بن حسن معروف به اسليقو على بن حسين بن عيسى بن زيد و على بن حسين بن زيد و على بن جعفر بن محمد ازجمله ايشان بودند. با هارون بنمسيب جنگ كرد و بسيارى از افراد لشكر هارون راكشت آنگاه دست از جنگ برداشت.
هارون بن مسيب حضرت على بن موسى الرضا(ع) را به رسالتبه نزد محمد بن جعفرفرستاد و او را به صلح دعوت كرد اما محمد بن جعفر از صلح اباء كرد و آماده جنگشد. هارون نيز لشكرى فرستاد و محمد را با طالبيين در آن كوهى كه منزل داشتند،محاصره كردند و تا سه روز مدت محاصره طول كشيد و آب و طعام ايشان تمام گشت،اصحاب محمد بن جعفر دست از او برداشتند و متفرق شدند لاجرم محمد ردا و نعلين پوشيده به خيمه هارون بن مسيب رفت و از براى اصحاب خود امان خواست. هارون نيزبه وى امان داد. از تاريخ قم نقل است كه محمد ديباج در جرجان وفات يافت دروقتى كه مامون به عراق مىرفت در سنه203 و مامون بر او نماز گزارد و درجرجان او را دفن كرد.
محمد رضايى