شبى گشتم مقيم گلشن قم سحر چون گل شكفتم با تبسّم
بلى چون گل شود با گل مقابل در او لطف و صفا يابد تجسّم
چه گلزارى كه مى روبد نسيمش غبار محنت و رنج و تألُّم
چه بانويى كه در اوصاف ذاتش زبان را نيست ياراى تكلُّم
يگانه دختر باب الحوائج گرامى خواهر سلطان ِ هشتم
مپوش از آستان فاطمه چشم اگر دارى از او چشم ترحّم
بر اين در هر كه سايد روى اخلاص بفردوسش بود حقِّ تقدّم
زهى معصومه كاندر زهد و عصمت كند مريم در اين مكتب تعلّم
نگهبانند كشور را دو گوهر فروزان تر ز مهر و ماه و انجم
از آن مردم ز قم جويند حاجت كه قم شد كعبه حاجات مردم
«رسا» در وصف گلهاى نبوّت كند طبع خدا دادش تَرنُّم
بخاك آستانش دادخواهان نهاده رخ پى عرض ِ تظلّم
يكى تابان چو خورشيد از خراسان دگر رخشان چو ماه از وادى قم
شعر «دختر باب الحوائج»
(زمان خواندن: 1 دقیقه)
- بازدید: 9259