امام صادق علیه السلام فرمود: «رحم الله عمی العباس لقد اثر و ابلی بلاء حسنا... » (1) خدارحمت کند عموی ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد.برای عموی ما عباس مقامی در نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه مقام او را میبرند.) اینقدر جوانمردی، اینقدر خلوص نیت،اینقدر فداکاری! ما تنها از ناحیه پیکر عمل نگاه میکنیم،به روح عمل نگاه نمیکنیم تا ببینیم چقدر اهمیت دارد.
شب عاشوراست.عباس در خدمت ابا عبدالله علیه السلام نشسته است.در همان وقت یکی از سران دشمن می آید، فریاد میزند: عباس بن علی و برادرانش را بگویید بیایند. عباس میشنود ولی مثل اینکه ابدا نشنیده است،اعتنا نمیکند. آنچنان در حضور حسین بن علی مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده هر چند فاسق است.می آید می بیند شمر بن ذی الجوشن است.شمر روی یک علاقه خویشاوندی دور که از طرف مادر عباس دارد و هر دو از یک قبیله اند، وقتی که از کوفه آمده است به خیال خودش امان نامه ای برای ابا الفضل و برادران مادری او آورده است.به خیال خودش خدمتی کرده است.تا حرف خودش را گفت، عباس علیه السلام پرخاش مردانه ای به او کرد، فرمود: خدا تو را و آن کسی که این امان نامه را به دست تو داده است لعنت کند.تو مرا چه شناخته ای؟ درباره من چه فکر کرده ای؟ تو خیال کرده ای من آدمی هستم که برای حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن علی علیه السلام را اینجا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنی که ما در آن بزرگ شده ایم و آن پستانی که از آن شیر خورده ایم،این طور ما را تربیت نکرده است.
جناب ام البنین، همسر علی علیه السلام، چهار پسر از علی دارد.مورخین نوشته اند علی علیه السلام مخصوصا به برادرش عقیل توصیه میکند که زنی برای من انتخاب کن که «ولدتها الفحولة» از شجاعان زاده شده باشد،از شجاعان ارث برده باشد «لتلد لی ولدا شجاعا» میخواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید.(البته در متن تاریخ ندارد که علی علیه السلام گفته باشد هدف و منظور من چیست،اما آنها که به روشن بینی علی معترف و مؤمن اند میگویند علی آن آخر کار را پیش بینی میکرد.) عقیل،ام البنین را انتخاب میکند.به آقا عرض میکند که این زن از نوع همان زنی است که تو میخواهی.چهار پسر که ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است،از این زن به دنیا می آیند،هر چهار پسر در کربلا در رکاب ابا عبدالله حرکت میکنند و شهید میشوند.وقتی که نوبت بنی هاشم رسید، ابا الفضل که برادر ارشد بود به برادرانش گفت: برادرانم! من دلم میخواهد شما قبل از من به میدان بروید، چون میخواهم اجر شهادت برادر را ادراک کرده باشم.گفتند: هر چه تو امر کنی.هر سه نفر شهید شدند، بعد ابا الفضل قیام کرد.این زن بزرگوار(ام البنین) که تا آن وقت زنده بود ولی در کربلا نبود،شهادت چهار پسر رشید خود را درک کرد و در سوگ آنها نشست.در مدینه برایش خبر آمد که چهار پسر تو در خدمت حسین بن علی علیه السلام شهید شدند.برای این پسرها ندبه و گریه میکرد.گاهی سر راه عراق و گاهی در بقیع مینشست و ندبه های جانسوزی میکرد. زنها هم دور او جمع میشدند.مروان حکم که حاکم مدینه بود، با آن همه دشمنی و قساوت گاهی به آنجا می آمد و می ایستاد و میگریست.از جمله ندبه هایش این است:
لا تدعونی ویک ام البنین
تذکرینی بلیوث العرین
کانتبنون لی ادعی بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
ای زنان! من از شما یک تقاضا دارم و آن این است که بعد از این مرا با لقب ام البنین نخوانید(چون ام البنین یعنی مادر پسران،مادر شیر پسران)،دیگر مرا به این اسم نخوانید.وقتی شما مرا به این اسم میخوانید، به یاد فرزندان شجاعم می افتم و دلم آتش میگیرد.زمانی من ام البنین بودم ولی اکنون ام البنین و مادر پسران نیستم.
مرثیه ای دارد راجع به خصوص ابا الفضل العباس:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید
ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد
میگوید: ای چشمی که در کربلا بودی و آن منظره ای که عباس من،شیر بچه من،حمله میکرد میدیدی و دیده ای! ای مردمی که آنجا حاضر بوده اید! برای من داستانی نقل کرده اند، نمیدانم این داستان راست است یا نه.یک خبر خیلی جانگداز به من داده اند، نمیدانم راست است یا نه.به من گفته اند که اولا دست های پسرت بریده شد، بعد در حالی که فرزند تو دست در بدن نداشت یک مرد لعین ناکس آمد و عمودی آهنین بر فرق او زد. وای بر من که میگویند بر سر شیر بچه ام عمود آهنین فرود آمد.بعد میگوید: عباس جانم! فرزند عزیزم! من خودم میدانم که اگر دست در بدن داشتی هیچ کس جرات نزدیک شدن به تو را نمیکرد.
لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*
1) ابصار العین،ص26