تاريخ، دو زانو نشسته است و چهار چشم مينگرد به تخته سياه كلاس تو. چه حرفها داري برايمان! «متيس و عدي» رتبههاي اولند تا هميشه، «عمر و معاويه» شاگردان مردود هر سال و هر سال. بر اين تخته سياه، چه درسها نوشتهاي سفيد تا يادگار بماند. در حافظه كتابهاي روايت!
صاد مثل صبر؛ مثل صلح؛ كاف مثل كريم اهل بيت(ع).
كيسههاي زر، سرخ شدهاند از روي تو. دينار و درهم به قطرههاي باران ميماند كه بايد بچكد؛ بايد بريزد بر سفرههاي گرسنه، بر دستهاي نيازمند. اين تواضع نيست كه به تو آبرو داده است؛ اين تويي كه به تواضع آبرو دادهاي. اين زهد نيست كه به تو آبرو داده است؛ اين تويي كه به زهد آبرو دادهاي. اين بخشش نيست كه به تو آبرو داده است؛ اين تويي كه به بخشش آبرو دادهاي. گچها سياه ميشوند براي از تو نوشتن. شرمنده، خورشيد است كه خوب نتابيده است؛ شرمسار، آسمان است كه خوب نباريده است. دستهاي تو آبرو دادند به جود و كرم. آموزگار، دستهاي توست كه مينويسند، كه ميبخشند.
بنويس براي ثبت تاريخ؛ بنويس كه صلح را برگزيدي تا نفسهاي آخر، حق و حقيقت نميرد، تا آفتاب، زير پوستههاي ابر قرار نگيرد!
بنويس تا تاريخ بداند كه كارد به استخوان تشيع رسيده بود. و ضربهاي كافي بود تا زانوي دين بشكند! بنويس دور و برم كفتارها بودند و لاشخورها و آماده تا جان دادن ميراث نبوت را به چشم ببينند و ميوههاي آن را بچينند.
گلوي آهوان، زير چكمههاي صياد بود و سر كبوتران، در مشت شكارچيان بيرحم. بنويس كه لجاجت من كافي بود تا نسل مؤمنان راستين منقرض شود!
بنويس من صلح را براي خودم نميخواستم؛ براي شيعه ميخواستم تا امضاي پيامبر پاي امامت اولاد علي محفوظ بماند.
بنويس يارانم گريختند، بنويس سردارانم آب پاكي بر دست افتخارات خودشان ريختند، بنويس حق را به باطل آميختند! چه ميشد كرد، جز ارّه دادن به دست دشمن تا شاخهاي را كه خود بر آن نشسته است ببرد؛ تا اهالي كوفه بدانند دشمن دشمن است؛ ولو در لباس دوست؟!
بنويس براي تاريخ... كه ما دو برادر بوديم با يك آرمان؛ دو دوست بوديم و دو چشم، با يك دستگيره و يك نگاه. بنويس پيامبر به من آموخت كه بعضي وقتها شجاعت در ابراز خشم نيست؛ در نگهداشتن خشم است. بنويس من يك بازوي پيامبر بودم تا صلح را هديه بياورم؛ حسين، يك بازوي ديگر پيامبر بود تا شهادت را هديه بياورد. بنويس صلح حسن(ع) و شهادت حسين(ع)، دو خط موازياند؛ دو دايره متقارن تا هندسه چند ضلعي اسلام را به اثبات برسانند.
جنگ، هدف نيست؛ كليدي است تا روزنههاي بسته را بگشايد. خداوند همه ما را فراخوانده است كه برگرديم به شهر صلح و آسايش؛ «وَاللهُ يَدْعُو اِلي دارِالسَّلامِ».
خداوند، نه فساد را دوست دارد و نه به راه انداختن جويبار خون را. بنويس من عقلانيت را در صلح حديبيه آموختهام و به گفتار رسول الله ـ كه آمده تا كتاب و حكمت بياموزد ـ اقتدا خواهم كرد. بنويس ما خانواده عشقيم؛ خانواده عقيده و جهاد؛ مجاهده را اگر با منطق فصيح نشد، با صلح قهرمانانه؛ اگر با صلح قهرمانانه نشد، با شمشير شهادت؛ اگر با شمشير شهادت نشد، با دعاي روشنگر و اگر با دعاي روشنگر نشد، با تحمل زندان ادامه خواهيم داد.
بنويس ما خانواده عشقيم؛ سر بر آستان دستورهاي الهي نهاده؛ اگر او اراده كند، برميخيزيم؛ اگر او را اراده كند، ساكت خواهيم نشست.
بنويس ما خانواده عشقيم كه جانمان، كه مالمان، كه آبرويمان، كه تمام آنچه داريم و نداريم، براي خداست؛ براي خدا از هر چه باشد خواهيم گذشت.
ميثم اماني
اشارات :: شهريور 1387، شماره 112
» گالري تصاوير : قبرستان بقيع / ولادت / شهادت » کتابخانه صوتي : مولودي / مداحي / روايت هاي شنيدني |